آيا سزاست او را رها كنم و به در خانه تو بيايم؟!

آيا سزاست او را رها كنم و به در خانه تو بيايم؟!

  روزي هارون عباسي به بهلول گفت: ما در نظر گرفته ايم متكفل امر معاش تو باشيم تا تو آسوده خاطر نزد ما بيايي. بهلول گفت: اگر اين كار، اين سه عيب را نداشت من قبول مي كردم: اول اين كه ، تو نمي داني من به چه چيز نيازمندم تا آنچه را كه مي خواهم بدهي و به آنچه كه نمي خواهم مبتلايم سازي. دوم اینکه ، نمي داني به چه مقدار نيازمندم تا به كم و زياد آن گرفتارم نكني. سوم ،اين كه نمي داني چه وقت نيازمندم تا از دير و زود دادنش، ناراحتم نسازي. تنها آن كسي كه مرا آفريده است مي داند كه من چه مي خواهم، چه قدر مي خواهم و چه وقت مي خواهم. ديگري را نرسيده است كه حق چنين ادعايي را به خود بدهد. علاوه بر اين، وقتي كار بدي از من صادر شود تو قطع احسان مي كني، اما خالق من، آنچنان آقاست كه هرچه از من طغيان و عصيان مي بيند، دست از احسان خود برنمي دارد!! حال آيا سزاست او را رها كنم و به در خانه تو بيايم؟!

[صفير هدايت 19، توبه، آيت الله ضياءآبادي ]





:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 11 مهر 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: