امیر شهر مدائن

امیر شهر مدائن

امیر شهر مدائن بود. روزی مردی از اهل شام که کاه با خود حمل می کرد، به مدائن رسید. نگاه خسته اش را به این سو و آن سو گرداند تا شاید کسی را بیابد که بار کاه را بردارد. وقتی او را دید، صدا زد و گفت: های! این بار را بردار! سلمان دسته کاه را بلند کرد و بر سر گذاشت و به سوی خانه مرد به راه افتاد.در بین راه، مردم، سلمان را دیدند که برای آن مرد کاه حمل می کند. کسی از میان مردم با تعجب و سرزنش به آن مرد گفت: هیچ می دانی این که بار تو را بر دوش دارد سلمان است؟!رنگ از روی مرد پرید، بی درنگ جستی زد تا بار را از سلمان بگیرد و در همان حال از امیر عذر خواست و گفت: ای مهربان، به خدا من تو را نشناختم، چرا چنین کردی؟ و بار را در چنگ گرفت، اما سلمان بار را از بالای سر پایین نگذاشت و گفت: تا کاه ها را به خانه ات نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت. آن‌گاه فرمود: « در این حمل بار سه ویژگی وجود دارد و به همین سبب من این بار را برایت حمل کردم. نخست اینکه کبر را از من دور می‌کند دوم اینکه یکی از مسلمانان را در مورد حاجتی که داشته یاری کرده‌ام و سوم اینکه اگر من این بار را برایت نمی‌آوردم، ممکن بود فرد دیگری که از من ضعیف‌تر است، ناگزیر شود این بار را حمل کند».

[ به نقل از قصص الاخلاق]

 





:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : دو شنبه 24 شهريور 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: