تاریخچه زندگانی پیامبر (ص) و صد سخن از كلمات آن حضرت (ص)

تاریخچه زندگانی پیامبر (ص) و صد سخن از كلمات آن حضرت (ص)

لقد جائكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رؤوف رحیم . (1)
روز ولادت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و همچنین روز ولادت امام ششم امام صادق علیه السلام است.امروز برای ما شیعیان قهرا روزی است كه عید مضاعف است چون دو عید است،دو ولادت بزرگ در این روز واقع شده است.ولی یك گلایه ازخودمان نمی‏شود نكرد و آن اینكه با اینكه از نظر ما از آن جهت كه مسلمان هستیم این روز روز ولادت پیغمبر اكرم است و از آن جهت كه مسلمان شیعه هستیم روز ولادت امام صادق است،ولی ابراز احساساتی كه ما مردم شیعه در این روز به خرج می‏دهیم نه با ابراز احساساتی كه مسیحیان در ولادت مسیح به خرج می‏دهند برابری می‏كند(و بلكه تناسب هم ندارد)و نه با ابراز احساساتی كه دنیای تسنن در همین روزها به مناسبت ولادت رسول اكرم می‏كند.می‏دانید كه دنیای مسیحیت در ولادت مسیح چندین روز عید رسمی خود را می‏گیرد به طوری كه آثارش در میان ما مسلمین هم ظاهر می‏شود،و دنیای تسنن هم طولانی‏ترین عیدی كه برای خود می‏گیرد كه تقریبا با عید نوروز ما ایرانیها برابری می‏كند،همان ولادت رسول اكرم است كه تعطیل چند روزه دارند و عید چند روزه است.البته آنها روز دوازدهم ربیع الاول یعنی پنج روز قبل از روز هفدهم را كه ما عید می‏گیریم روز ولادت رسول اكرم می‏دانند،ولی عید آنها از روز دوازدهم شروع می‏شود و ظاهرا تا پنج روز بعد از هفدهم ادامه پیدا می‏كند.آنچه برای ما عید نوروز یعنی یك عید عمومی طولانی است،در دنیای تسنن همان ایام ولادت رسول خداست.ولی در میان ما شیعیان-كه عرض كردم این گله را از خودمان نمی‏شود نكرد-ولادت رسول خدا می‏آید و می‏گذرد و بسیاری از مردم ما احساس نمی‏كنند كه چنین روزی هم بر آنها گذشت.و اگر تنها،مساله تعطیل رسمی و تعطیل شدن بانكها و بیكار شدن كارمندان اداری نبود،اساسا كوچكترین احساسی در جامعه ما رخ نمی‏داد،با اینكه عید مضاعف است.حالا اسم این را چه می‏شود گذاشت،من نمی‏دانم.
امروز من قصد دارم یك بحث‏خیلی مختصر درباره تاریخچه رسول اكرم در حدی كه برای جوانان دانش آموز و احیانا بعضی از دانشجویان كه در این زمینه اطلاعات كمی دارند مفید باشد كنم،بعد سخن خودم را اختصاص بدهم به قسمتی از كلمات رسول اكرم و تفسیر بعضی از سخنان آن بزرگوار.
ولادت و دوران كودكی
ولادت پیغمبر اكرم به اتفاق شیعه و سنی در ماه ربیع الاول است،گو اینكه اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته‏اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را،به استثنای شیخ كلینی صاحب كتاب كافی كه ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت می‏دانند. رسول خدا در چه فصلی از سال متولد شده است؟در فصل بهار.در السیرة الحلبیة می‏نویسد:«ولد فی فصل الربیع‏»در فصل ربیع به دنیا آمد.بعضی از دانشمندان امروز حساب كرده‏اند تا ببینند روز ولادت رسول اكرم با چه روزی از ایام ماههای شمسی منطبق می‏شود،به این نتیجه رسیده‏اند كه دوازدهم ربیع آن سال مطابق می‏شود با بیستم آوریل،و بیستم آوریل مطابق است‏با سی و یكم فروردین.و قهرا هفدهم ربیع مطابق می‏شود با پنجم اردبیهشت.پس قدر مسلم این است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنیا آمده است‏حال یا سی و یكم فروردین یا پنجم اردبیهشت.در چه روزی از ایام هفته به دنیا آمده است؟شیعه معتقد است كه در روز جمعه به دنیا آمده‏اند،اهل تسنن بیشتر گفته‏اند در روز دوشنبه.در چه ساعتی از شبانه روز به دنیا آمده‏اند؟شاید اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنیا آمده‏اند،در بین الطلوعین.
تاریخچه رسول اكرم تاریخچه عجیبی است.پدر بزرگوارشان عبد الله بن عبد المطلب است.او پسر بسیار رشید و برازنده‏ای است كه حالا داستان آن مساله نذر ذبحش و این حرفها بماند.عبد الله جوان،جوانی بود كه در همه مكه می‏درخشید.جوانی بود بسیار زیبا،بسیار رشید،بسیار مؤدب،بسیار معقول كه دختران مكه آرزوی همسری او را داشتند. او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فامیل نزدیك آنها به شمار می‏آید،ازدواج می‏كند.در حدود چهل روز بیشتر از زفافش نمی‏گذرد كه به عزم مسافرت به شام و سوریه از مكه خارج می‏شود و ظاهرا سفر،سفر بازرگانی بوده است.در برگشتن به مدینه می‏آید كه خویشاوندان مادر او در آنجا بودند،و در مدینه وفات می‏كند.عبد الله در وقتی وفات می‏كند كه پیغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است.محمد صلی الله علیه و آله یتیم به دنیا می‏آید یعنی پدر از سرش رفته است.به رسم آن وقت عرب،برای تربیت كودك لازم می‏دانستند كه بچه را به مرضعه بدهند تا به بادیه ببرد و در آنجا به او شیر بدهد.حلیمه سعدیه(حلیمه،زنی از قبیله بنی سعد)از بادیه به مدینه می‏آید كه آن هم داستان مفصلی دارد.این طفل نصیب او می‏شود كه خود حلیمه و شوهرش داستانها نقل می‏كنند كه از روزی كه این كودك پا به خانه ما گذاشت،گویی بركت از زمین و آسمان بر خانه ما می‏بارید.این كودك تا سن چهار سالگی دور از مادر و دور از جد و خویشاوندان و دور از شهر مكه،در بادیه در میان بادیه نشینان،پیش دایه زندگی می‏كند.در سن چهار سالگی!194 او را از دایه می‏گیرند.مادر مهربان،این بچه را در دامن خود می‏گیرد.حال شما آمنه را در نظر بگیرید:زنی كه شوهری محبوب و به اصطلاح شوهر ایده‏آلی داشته است‏به نام عبد الله كه آن شبی كه با او ازدواج می‏كند به همه دختران مكه افتخار می‏كند كه این افتخار بزرگ نصیب من شده است،هنوز بچه در رحمش است كه این شوهر را از دست می‏دهد.برای زنی كه علاقه وافر به شوهر خود دارد،بدیهی است كه بچه برای او یك یادگار بسیار بزرگ از شوهر عزیز و محبوبش است،خصوصا اگر این بچه پسر باشد.آمنه تمام آرزوهای خود در عبد الله را[در]این كودك خردسال می‏بیند.او هم كه دیگر شوهر نمی‏كند.
جناب عبد المطلب پدر بزرگ رسول خدا،علاوه بر آمنه،متكفل این كودك كوچك هم هست.قوم و خویشهای آمنه در مدینه بودند.آمنه از عبد المطلب اجازه می‏گیرد كه سفری برای دیدار خویشاوندانش به مدینه برود و این كودك را هم با خودش ببرد.همراه كنیزی كه داشت‏به نام ام ایمن با قافله حركت می‏كند.به مدینه می‏رود و دیدار دوستان را انجام می‏دهد.(سفری كه پیغمبر اكرم در كودكی كرده،همین سفر است كه در سن پنج‏سالگی از مكه به مدینه رفته است.) محمد صلی الله علیه و آله با مادر و كنیز مادر برمی‏گردد.در بین راه مكه و مدینه،در منزلی به نام‏«ابواء»كه الآن هم هست، مادر او مریض می‏شود،به تدریج ناتوان می‏گردد و قدرت حركت را از دست می‏دهد.در همان جا وفات می‏كند.این كودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت،به چشم می‏بیند.مادر را در همان جا دفن می‏كنند و همراه ام ایمن،این كنیز بسیار بسیار باوفا-كه بعدها زن آزاد شده‏ای بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین را از دست نداد،و آن روایت معروف را حضرت زینب از همین ام ایمن روایت می‏كند،و در خانه اهل بیت پیامبر پیر زن مجلله‏ای بود-به مكه بر می‏گردد.تقریبا پنجاه سال بعد از این قضیه،حدود سال سوم هجرت بود كه پیغمبر اكرم در یكی از سفرها آمد از همین منزل ابواء عبور كند،پایین آمد.اصحاب دیدند پیغمبر بدون اینكه با كسی حرف بزند،به طرفی روانه شد. بعضی در خدمتش رفتند تا ببینند كجا می‏رود.دیدند رفت و رفت،در نقطه‏ای نشست و شروع كرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و...ولی دیدند در تامل عمیقی فرو رفت و به همان نقطه زمین توجه خاصی دارد و در حالی كه با خودش می‏خواند،كم كم اشكهای نازنینش از گوشه چشمانش جاری شد.پرسیدند:یا رسول الله!چرا می‏گریید؟فرمود:اینجا قبر مادر من است،پنجاه سال پیش من مادرم را در اینجا دفن كردم.
عبد المطلب دیگر بعد از مرگ این مادر،تمام زندگی‏اش رسول اكرم شده بود،و بعد از مرگ عبد الله و عروسش آمنه،این كودك را فوق العاده عزیز می‏داشت و به فرزندانش می‏گفت كه او با دیگران خیلی فرق دارد،او از طرف خدا آینده‏ای دارد و شما نمی‏دانید.وقتی كه می‏خواست از دنیا برود،ابو طالب-كه پسر ارشد و بزرگتر و شریفتر از همه فرزندان باقیمانده‏اش بود-دید پدرش یك حالت اضطرابی دارد.عبد المطلب خطاب به ابو طالب گفت:من هیچ نگرانی از مردن ندارم جز یك چیز و آن سرنوشت این كودك است.این كودك را به چه كسی بسپارم؟آیا تو می‏پذیری؟از ناحیه من تعهد می‏كنی كه كفالت او را به عهده بگیری؟عرض كرد:بله پدر!من قول می‏دهم،و كرد.بعد از آن،جناب ابو طالب،پدر بزرگوار امیر المؤمنین علی علیه السلام متكفل بزرگ كردن پیغمبر اكرم بود.
مسافرتها
رسول اكرم به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است.یك سفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابو طالب،و سفر دیگر در بیست و پنج‏سالگی به عنوان عامل تجارت برای زنی بیوه به نام خدیجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد.البته بعد از رسالت،در داخل عربستان مسافرتهایی كرده‏اند.مثلا به طائف رفته‏اند،به خیبر كه شصت فرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته‏اند،به تبوك كه تقریبا مرز سوریه است و صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفته‏اند،ولی در ایام رسالت از جزیرة العرب هیچ خارج نشده‏اند.
شغلها
پیغمبر اكرم چه شغلهایی داشته است؟جز شبانی و بازرگانی،شغل و كار دیگری را ما از ایشان سراغ نداریم.بسیاری از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانی می‏كرده‏اند(حالا این چه راز الهی‏ای دارد،ما درست نمی‏دانیم)همچنانكه موسی شبانی كرده است.پیغمبر اكرم هم قدر مسلم این است كه شبانی می‏كرده است.گوسفندانی را با خودش به صحرا می‏برده است،رعایت می‏كرده و می‏چرانیده و بر می‏گشته است.بازرگانی هم كه كرده است.با اینكه یك سفر،سفر اولی بود كه خودش به بازرگانی می‏رفت(فقط یك سفر در دوازده سالگی همراه عمویش رفته بود)آن سفر را با چنان مهارتی انجام داد كه موجب تعجب همگان شد.
سوابق
سوابق قبل از رسالت پیغمبر اكرم چه بوده است؟در میان همه پیغمبران جهان،پیغمبر اكرم یگانه پیغمبری است كه تاریخ كاملا مشخصی دارد.یكی از سوابق بسیار مشخص پیغمبر اكرم این است كه امی بود،یعنی مكتب نرفته و درس نخوانده بود كه در قرآن هم از این نكته یاد شده است.اكثر مردم آن منطقه در آن زمان امی بودند.یكی دیگر این است كه در همه آن چهل سال قبل از بعثت،در آن محیط كه فقط و فقط محیط بت پرستی بود،او هرگز بتی را سجده نكرد.البته عده قلیلی-معروف به‏«حنفاء»-كه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشته‏اند ولی نه از اول تا آخر عمرشان،بلكه بعدا این فكر برایشان پیدا شد كه این كار،كار غلطی است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضی از آنها مسیحی شدند.اما پیغمبر اكرم در همه عمرش،از اول كودكی تا آخر،هرگز اعتنایی به بت و سجده بت نكرد.این،یكی از مشخصات ایشان است.و اگر یك بار كوچكترین تواضعی در مقابل بتی كرده بود،در دوره‏ای كه با بتها مبارزه می‏كرد به او می‏گفتند:تو خودت بودی كه یك روز در آمدی اینجا مقابل لات و هبل تواضع كردی.نه تنها بتی را سجده نكرد،بلكه در تمام دوران كودكی و جوانی،در مكه كه شهر لهو و لعب بود،به این امور آلوده نشد.مكه دو خصوصیت داشت:یكی اینكه مركز بت پرستی عربستان بود و دیگر اینكه مركز تجارت و بازرگانی بود و سرمایه داران عرب در مكه خفته بودند و برده داران عرب در مكه بودند.اینها برده‏ها و كنیزها را خرید و فروش می‏كردند.در نتیجه مركز عیش و نوش اعیان و اشراف هم همین شهر بود.انواع لهو و لعب‏ها،شرابخواریها،نواختنها و رقاصیها[دایر بود]به طوری كه می‏رفتند كنیزهای سپید و زیبا را از روم(همین شام و سوریه)می‏خریدند و می‏آمدند در مكه به اصطلاح عشرتكده درست می‏كردند و از این عشرتكده‏ها استفاده مالی می‏كردند كه یكی از چیزهایی كه قرآن به خاطر آن سخت‏به اینها می‏تازد همین است،می‏فرماید:
و لا تكرهوا فتیاتكم علی البغاء ان اردن تحصنا . (2)
آن بیچاره‏های بدبخت(كنیزها)می‏خواستند عفاف خودشان را حفظ كنند،ولی اینها به اجبار این بیچاره‏ها را وادار به زنا می‏كردند و در مقابل پولی می‏گرفتند.خانه‏های مكه در دو قسمت‏بود،در بالا و پایین شهر.بالاها را اعیان و اشراف می‏نشستند و پایینها را غیر اعیان و اشراف.در خانه‏های اعیان و اشراف همیشه صدای تار و تنبور و بزن و بكوب و بنوش بلند بود.پیغمبر اكرم در تمام عمرش هرگز در هیچ مجلسی از این مجالس دایر مكه شركت نكرد.
در دوران قبل از رسالت،به صداقت و امانت و عقل و فطانت معروف و مشهور بود.او را به نام‏«محمد امین‏»می‏خواندند.به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند.در بسیاری از كارها به عقل او اتكا می‏كردند.عقل و صداقت و امانت از صفاتی بود كه پیغمبر اكرم سخت‏به آنها مشهور بود،به طوری كه در زمان رسالت وقتی كه فرمود:آیا شما تاكنون از من سخن خلافی شنیده‏اید،همه گفتند:ابدا،ما تو را به صدق و امانت می‏شناسیم.
یكی از جریانهایی كه نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است این است كه وقتی خانه خدا را خراب كردند(دیوارهای آن را برداشتند)تا دو مرتبه بسازند،حجر الاسود را نیز برداشتند.هنگامی كه می‏خواستند دوباره آن را نصب كنند،این قبیله می‏گفت من باید نصب كنم،آن قبیله می‏گفت من باید نصب كنم،و عن قریب بود كه زد و خورد شدیدی روی دهد.پیغمبر اكرم آمد قضیه را به شكل خیلی ساده‏ای حل كرد.قضیه،معروف است،دیگر نمی‏خواهم وقت‏شما را بگیرم.
مساله دیگری كه باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست،مساله احساس تاییدات الهی است.پیغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت،از كودكی خودش فرمود.از جمله فرمود:من در كارهای اینها شركت نمی‏كردم...گاهی هم احساس می‏كردم كه گویی یك نیروی غیبی مرا تایید می‏كند.می‏گوید:من هفت‏سالم بیشتر نبود.عبد الله بن جدعان كه یكی از اشراف مكه بود،عمارتی می‏ساخت.بچه‏های مكه به عنوان كار ذوقی و كمك دادن به او می‏رفتند از نقطه‏ای به نقطه دیگر سنگ حمل می‏كردند.
من هم می‏رفتم همین كار را می‏كردم.آنها سنگها را در دامنشان می‏ریختند،دامنشان را بالا می‏زدند و چون شلوار نداشتند كشف عورت می‏شد.من یك دفعه تا رفتم سنگ را در دامنم گذاشتم،مثل اینكه احساس كردم كه دستی آمد و زد دامن را از دستم انداخت.حس كردم كه من نباید این كار را كنم،با اینكه كودكی هفت‏ساله بودم.امام باقر علیه السلام در روایاتی،و نیز امیر المؤمنین در نهج البلاغه این مطلب را كاملا تایید می‏كنند:
«و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطیما اعظم ملك من ملائكته،یسلك به طریق المكارم و محاسن اخلاق العالم.» (3)
امام باقر علیه السلام می‏فرماید:بودند فرشتگانی الهی كه از كودكی او را همراهی می‏كردند.پیامبر می‏فرمود:من گاهی سلام می‏شنیدم،یك كسی به من می‏گفت السلام علیك یا محمد!نگاه می‏كردم،كسی را نمی‏دیدم.گاهی با خودم فكر می‏كردم شاید این سنگ یا درخت است كه دارد به من سلام می‏دهد،بعد فهمیدم فرشته الهی بوده كه به من سلام می‏داده است.
از جمله قضایای قبل از رسالت ایشان،به اصطلاح متكلمین‏«ارهاصات‏»است كه همین داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار می‏آید.رؤیاهای فوق العاده عجیبی بوده كه پیغمبر اكرم مخصوصا در ایام نزدیك به رسالتش می‏دیده است.می‏گوید: من خوابهایی می‏دیدم كه‏«یاتی مثل فلق الصبح‏»مثل فجر،مثل صبح صادق،صادق و مطابق بود،اینچنین خوابهای روشن می‏دیدم.بعضی از رؤیاها از همان نوع وحی و الهام است،نه هر رؤیایی،نه رؤیایی كه از معده انسان بر می‏خیزد،نه رؤیایی كه محصول عقده‏ها،خیالات و توهمات پیشین است.جزء اولین مراحلی كه پیغمبر اكرم برای الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی می‏كرد،دیدن رؤیاهایی بود كه به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور می‏كرد.گاهی خود خواب برای انسان روشن نیست،پراكنده است،و گاهی خواب روشن است ولی تعبیرش صادق نیست.اما گاه خواب در نهایت روشنی است،هیچ ابهام و تاریكی و به اصطلاح آشفتگی ندارد،و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایی است.
از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اكرم یعنی در فاصله ولادت تا بعثت،این است كه-عرض كردیم-تا سن بیست و نج‏سالگی دوبار به خارج عربستان مسافرت كرد.
پیغمبر فقیر بود،از خودش نداشت‏یعنی به اصطلاح یك سرمایه دار نبود.هم یتیم بود،هم فقیر و هم تنها.یتیم بود،خوب معلوم است،بلكه به قول نصاب لطیم هم بود یعنی پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند.فقیر بود،برای اینكه یك شخص سرمایه‏داری نبود،خودش شخصا كار می‏كرد و زندگی می‏نمود.و تنها بود.وقتی انسان روحی پیدا می‏كند و به مرحله‏ای از فكر و افق فكری و احساسات روحی و معنویات می‏رسد كه خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد،تنها می‏ماند. تنهایی روحی از تنهایی جسمی صد درجه بدتر است.اگر چه این مثال خیلی رسا نیست،ولی مطلب را روشن می‏كند:شما یك عالم بسیار عالم و بسیار با ایمانی را در میان مردمی جاهل و بی‏ایمان قرار بدهید.و لو آن افراد پدر و مادر و برادران و اقوام نزدیكش باشند،او تنهاست،یعنی پیوند جسمانی نمی‏تواند او را با اینها پیوند بدهد.او از نظر روحی در یك افق زندگی می‏كند و اینها در افق دیگری.گفت:«چندان كه نادان را از دانا وحشت است،دانا را صد چندان از نادان نفرت است‏». پیغمبر اكرم در میان قوم خودش تنها بود،همفكر نداشت.بعد از سی سالگی در حالی كه خودش با خدیجه زندگی و عائله تشكیل داده است،كودكی را در دو سالگی از پدرش می‏گیرد و به خانه خودش می‏آورد.كودك،علی بن ابیطالب است.تا وقتی كه به رسالت مبعوث می‏شود و تنهایی‏اش با مصاحبت وحی الهی تقریبا از بین می‏رود(یعنی تا حدود دوازده سالگی این كودك)مصاحب و همراهش فقط این كودك است،یعنی در میان همه مردم مكه كسی كه لیاقت همفكری و همروحی و هم افقی او را داشته باشد،غیر از این كودك نیست.خود علی علیه السلام نقل می‏كند كه من بچه بودم،پیغمبر وقتی به صحرا می‏رفت مرا روی دوش خود سوار می‏كرد و می‏برد.
در بیست و پنج‏سالگی،معنا خدیجه از او خواستگاری می‏كند.البته مرد باید خواستگاری كند ولی این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی و همه چیز حضرت رسول است،خودش افرادی را تحریك می‏كند كه این جوان را وادار كنید! 200 كه بیاید از من خواستگاری كند.می‏آیند،می‏فرماید:آخر من چیزی ندارم.خلاصه به او می‏گویند تو غصه این چیزها را نخور و به او می‏فهمانند كه خدیجه‏ای كه تو می‏گویی اشراف و اعیان و رجال و شخصیتها از او خواستگاری كرده‏اند و حاضر نشده است،خودش می‏خواهد.تا بالاخره داستان خواستگاری و ازدواج رخ می‏دهد.عجیب این است:حالا كه همسر یك زن بازرگان و ثروتمند شده است،دیگر دنبال كار بازرگانی نمی‏رود.تازه دوره وحدت یعنی دوره انزوا،دوره خلوت،دوره تحنف و دوره عبادتش شروع می‏شود.آن حالت تنهایی یعنی آن فاصله روحی‏ای كه او با قوم خودش پیدا كرده است،روز به روز زیادتر می‏شود.دیگر این مكه و اجتماع مكه،گویی روحش را می‏خورد.حركت می‏كند تنها در كوههای اطراف مكه (4) راه می‏رود،تفكر و تدبر می‏كند.خدا می‏داند كه چه عالمی دارد،ما كه نمی‏توانیم بفهمیم.در همین وقت است كه غیر از آن كودك یعنی علی علیه السلام كس دیگر همراه و مصاحب او نیست.
ماه رمضان كه می‏شود،در یكی از همین كوههای اطراف مكه-كه در شمال شرقی این شهر است و از سلسله كوههای مكه مجزا و مخروطی شكل است-به نام كوه‏«حرا»كه بعد از آن دوره آن را جبل النور(كوه نور)نامیدند،خلوت می‏گزیند.
شاید خیلی از شما كه به حج مشرف شده‏اید این توفیق را پیدا كرده‏اید كه به كوه حرا و غار حرا بروید،و من دوبار این توفیق نصیبم شده است و جزء آرزوهایم این است كه مكرر در مكرر این توفیق نصیبم بشود.برای یك آدم متوسط حد اقل یك ساعت طول می‏كشد كه از پایین دامنه این كوه به قله آن برسد،و حدود سه ربع هم طول می‏كشد تا پایین بیاید.
ماه رمضان كه می‏شود اصلا بكلی مكه را رها می‏كند و حتی از خدیجه هم دوری می‏گزیند.یك توشه خیلی مختصر،آبی، نانی با خودش بر می‏دارد و به كوه حرا می‏رود و ظاهرا خدیجه هر چند روز یك مرتبه كسی را می‏فرستاد تا مقداری آب و نان برایش ببرد.تمام این ماه را به تنهایی در خلوت می‏گذارند.البته گاهی فقط علی علیه السلام در آنجا حضور داشته و شاید همیشه علی علیه السلام بوده است.این را من الآن نمی‏دانم.قدر مسلم این است كه گاهی علی علیه السلام بوده است،چون می‏فرماید:
و لقد جاورت رسول الله علیه السلام بحراء حین نزول الوحی.
آن ساعتی كه وحی نزول پیدا كرد من آنجا بودم.
از آن كوه پایین نمی‏آمد و در آنجا خدای خودش را عبادت می‏كرد.اینكه چگونه تفكر می‏كرد،چگونه به خدای خودش عشق می‏ورزید و چه عوالمی را در آنجا طی می‏كرد،برای ما قابل تصور نیست.علی علیه السلام در این وقت‏بچه‏ای ست‏حد اكثر دوازده ساله.در آن ساعتی كه بر پیغمبر اكرم وحی نازل می‏شود،او آنجا حاضر است.پیغمبر یك عالم دیگری را دارد طی می‏كند.هزارها مثل ما اگر در آنجا می‏بودند،چیزی را در اطراف خود احساس نمی‏كردند ولی علی علیه السلام یك دگرگونیهایی را احساس می‏كند.قسمتهای زیادی از عوالم پیغمبر را درك می‏كرده است،چون می‏گوید:
و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزول الوحی.
من صدای ناله شیطان را در هنگام نزول وحی شنیدم.
مثل شاگرد معنوی كه حالات روحی خودش را به استادش عرضه می‏دارد،به پیغمبر عرض كرد:یا رسول الله!آن ساعتی كه وحی داشت‏بر شما نازل می‏شد،من صدای ناله این ملعون را شنیدم.فرمود:بلی علی جان!:«انك تسمع ما اسمع و تری ما اری الا انك لست‏بنبی‏» (5) شاگرد من!تو آنها كه من می‏شنوم می‏شنوی و آنها كه من می‏بینم می‏بینی ولی تو پیغمبر نیستی.
این،مختصری بود از قضایای مربوط به قبل از رسالت پیغمبر اكرم كه لازم می‏دیدم برای شما عرض كنم.
سیری در سخنان رسول اكرم
چند سخن از سخنان این شخصیت‏بزرگوار را برای شما نقل می‏كنم كه خود سخنان پیغمبر معجزه است-قرآن كه سخن خداست‏به جای خود-مخصوصا با توجه به سوابقی كه عرض كردم.كودكی كه سرنوشت،او را یتیم قرار داد در وقتی كه در رحم مادر بود،و لطیم قرار داد در سن پنج‏سالگی،دوران شیرخوارگی‏اش در بادیه گذشته است و در مكه سرزمین امیت و بی سوادی بزرگ شده و زیر دست هیچ معلم و مربی‏ای كار نكرده است،مسافرتهایش محدود بوده به دو سفر كوچك،آنهم سفر بازرگانی به خارج جزیرة العرب،و با هیچ فیلسوفی،حكیمی،دانشمندی برخورد نداشته است،معذلك قرآن به زبان او جاری می‏شود و بر قلب مقدس او نازل می‏گردد،و بعد هم سخنانی خود او می‏گوید،و این سخنان آنچنان حكیمانه است كه با سخنان تمام حكمای عالم نه تنها برابری می‏كند بلكه بر آنها برتری دارد.حالا اینكه ما مسلمانها اینقدرها عرضه این كارها را نداریم كه سخنان او را جمع كنیم و درست پخش و تشریح نماییم،مساله دیگری است.
كلمات پیغمبر را در جاهای مختلف نقل كرده‏اند.من مخصوصا از قدیمترین منابع،قسمتی را نقل می‏كنم.از قدیمترین منابعی كه در دست است‏یا لا اقل من در دست داشته‏ام كتاب البیان و التبیین جاحظ است.جاحظ در نیمه دوم قرن سوم می‏زیسته است،یعنی این سخنان تقریبا در نیمه اول قرن سوم نوشته شده است.این كتاب حتی از نظر فرنگیها و مستشرقین جزء كتابهای بسیار معتبر است.اینها سخنانی نیست كه بگویید بعدها نقل كرده‏اند،نه،در قرن سوم به صورت یك كتاب در آمده است كه البته قبل از قرن سوم هم بوده است چون جاحظ اینها را با سند نقل می‏كند.
مثلا شما ببینید در زمینه مسؤولیتهای اجتماعی،این شخصیت‏بزرگ چگونه سخن می‏گوید،می‏فرماید:مردمی سوار كشتی شدند و دریایی پهناور را طی می‏كردند.یك نفر را دیدند كه دارد جای خودش را نقر می‏كند یعنی سوراخ می‏كند. یك نفر از اینها نرفت دست او را بگیرد.چون دستش را نگرفتند،آب وارد كشتی شد و همه آنها غرق شدند،و این چنین است فساد.
توضیح اینكه:یك نفر در جامعه مشغول فساد می‏شود،مرتكب منكرات می‏شود.یكی نگاه می‏كند می‏گوید به من چه، دیگری می‏گوید من و او را كه در یك قبر دفن نمی‏كنند.فكر نمی‏كنند كه مثل جامعه،مثل كشتی است.اگر در یك كشتی آب وارد بشود،و لو از جایگاه یك فرد وارد بشود،تنها آن فرد را غرق نمی‏كند بلكه همه مسافرین را یكجا غرق می‏كند.!203 آیا در باره مساوات افراد بنی آدم،سخنی از این بالاتر می‏توان گفت:«الناس سواء كاسنان المشط‏» (6).(حال من نمی‏دانم شانه‏ای را هم در آورد یا نه).شانه را نگاه كنید،دندانه‏های آن را ببینید ببینید آیا یكی از دندانه‏های آن از دندانه دیگر بلندتر هست؟نه.انسانها مانند دندانه‏های شانه برابر یكدیگرند.ببینید در آن محیط و در آن زمان،انسانی اینچنین درباره مساوات انسانها سخن می‏گوید كه بعد از هزار و چهار صد سال هنوز كسی به این خوبی سخن نگفته است!
در حجة الوداع فریاد می‏زند:
«ایها الناس!ان ربكم واحد و ان اباكم واحد،كلكم لآدم و آدم من تراب،لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی.» (7)
ایها الناس!پروردگار همه مردم یكی است،پدر همه مردم یكی است،همه‏تان فرزند آدم هستید،آدم هم از خاك آفریده شده است.جایی باقی نمی‏ماند كه كسی به نژاد خودش،به نسب خودش،به قومیت‏خودش و به این جور حرفها افتخار كند. همه از خاك هستیم،خاك كه افتخار ندارد.پس افتخار به فضیلتهای روحی و معنوی است،به تقواست.ملاك فضیلت فقط تقواست و غیر از این دیگر چیز دیگری نیست.
این حدیث را كه از رسول اكرم است،از كافی نقل می‏كنم:
ثلاث لا یغل علیهن قلب امری‏ء مسلم:اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم (8).
سه چیز است كه هرگز دل مؤمن نسبت‏به آنها جز اخلاص،چیز دیگری نمی‏ورزد(یعنی در آن سه چیز محال است‏خیانت كند):یكی اخلاص عمل برای خدا.(یك مؤمن در عملش ریا نمی‏ورزد.)دیگر،خیرخواهی برای پیشوایان واقعی مسلمین(یعنی خیرخواهی در جهت‏خیر مسلمین،ارشاد و هدایت پیشوایان در جهت‏خیر مسلمین).سوم مساله وحدت و اتفاق مسلمین(یعنی نفاق نورزیدن،شق عصای مسلمین نكردن،جماعت مسلمین را متفرق نكردن).
این جمله‏ها را مكرر شنیده‏اید:
«كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعیته.» (9)
«المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده.» (10) لن تقدس امة حتی یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع. (11)
هیچ ملتی به مقام قداست نمی‏رسد مگر آنگاه كه افراد ضعیفش بتوانند حقوقشان را از اقویا بدون لكنت زبان مطالبه كنند.
ببینید سیرت چیست و چه می‏كند؟!اصحابش نقل كرده‏اند كه در دوره رسالت،در سفری خدمتشان بودیم.در منزلی پایین آمده بودیم و قرار بود كه در آنجا غذایی تهیه شود.گوسفندی آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح كنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتی بسازند و تغذیه كنند.یكی از اصحاب به دیگران می‏گوید سر بریدن گوسفند با من،دیگری می‏گوید پوست كندن آن با من،سومی مثلا می‏گوید پخت آن با من و...پیغمبر اكرم می‏فرماید جمع كردن هیزم از صحرا با من. اصحاب عرض كردند:یا رسول الله!ما خودمان افتخار این خدمت را داریم،شما سر جای خودتان بنشینید،ما خودمان همه كارها را انجام می‏دهیم.فرمود:بله،می‏دانم،من نگفتم كه شما انجام نمی‏دهید ولی مطلب چیز دیگری است.بعد جمله‏ای گفت،فرمود:
ان الله یكره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه (12).
خدا دوست نمی‏دارد كه بنده‏ای را در میان بندگان دیگر ببیند كه برای خود امتیاز قائل شده است.
من اگر اینجا بنشینم و فقط شما بروید كار كنید،پس برای خودم نسبت‏به شما امتیاز قائل شده‏ام.خدا دوست ندارد كه بنده‏ای خودش را به چنین وضعی در بیاورد (13).ببینید چقدر عمیق است!
این مساله به اصطلاح امروز«اعتماد به نفس‏»در مقابل اعتماد به انسانهای دیگر،حرف درستی است،البته نه در مقابل اعتماد به خدا.اعتماد به نفس سخن بسیار درستی است،یعنی اتكال به انسان دیگر نداشتن،كار خود را تا جایی كه ممكن است‏خود انجام دادن و از احدی تقاضا نكردن.
ببینید این تربیتها چقدر عالی است!این‏«بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‏»معنی‏اش چیست؟باز اصحابش نقل كرده‏اند (14) كه در یكی از مسافرتها در منزلی فرود آمدیم.همه متفرق شدند برای اینكه تجدید وضویی كنند و آماده نماز بشوند.دیدیم كه پیغمبر اكرم بعد از آنكه از مركب پایین آمد،طرفی را گرفت و رفت.مقداری كه دور شد،ناگهان برگشت.اصحاب با خود فكر می‏كنند كه پیغمبر اكرم برای ما چه بازگشت؟آیا از تصمیم اینكه امروز اینجا بمانیم منصرف شده است؟همه منتظرند ببینند آیا فرمان می‏دهند كه حركت كنید برویم.ولی می‏بینند پیامبر چیزی نمی‏گوید.تا به مركبش می‏رسد. بعد،از آن خورجین یا توبره روی آن،زانو بند شتر را در می‏آورد،زانوی شترش را می‏بندد و دوباره به همان طرف راه می‏افتد.اصحاب با تعجب گفتند:پیامبر برای چنین كاری آمدی؟!این كه كار كوچكی بود!اگر از آنجا صدا می‏زد:آی فلان كس!برو زانوی شتر مرا ببند،همه با سر می‏دویدند.گفتند:یا رسول الله!می‏خواستید به ما امر بفرمایید.به هر كدام ما امر می‏فرمودید،با كمال افتخار این كار را انجام می‏داد.ببینید سخن،در چه موقع و در چه محل و چقدر عالی است!فرمود:«لا یستعن احدكم من غیره و لو بقضمة من سواك‏»تا می‏توانید در كارها از دیگران كمك نگیرید و لو برای خواستن یك مسواك.آن كاری را كه خودت می‏توانی انجام بدهی،خودت انجام بده.نمی‏گوید كمك نگیر و از دیگران استمداد نكن و لو در كاری كه نمی‏توانی انجام بدهی،نه،آنجا جای استمداد است.
اگر كسی این توفیق را پیدا كند كه سخنان رسول اكرم را از متون كتب معتبر جمع آوری كند،و هم توفیق پیدا كند كه سیره پیغمبر اكرم را به سبك سیره تحلیلی از روی مدارك معتبر جمع و تجزیه و تحلیل كند،آن وقت معلوم می‏شود كه در همه جهان شخصیتی مانند این شخص بزرگوار ظهور نكرده است.تمام وجود پیغمبر اعجاز است،نه فقط قرآنش اعجاز است‏بلكه تمام وجودش اعجاز است.عرایض خودم را با چند كلمه دعا خاتمه می‏دهم:
باسمك العظیم الاعظم الاعز الاجل الاكرم یا الله...
پروردگارا دلهای ما را به نور ایمان منور بگردان.انوار معرفت و محبت‏خودت را بر دلهای ما بتابان.ما را شناسای ذات مقدس خودت قرار بده.ما را شناسای پیغمبر بزرگوارت قرار بده.انوار محبت پیغمبر اكرمت را در دلهای همه ما قرار بده. انوار محبت و معرفت اهل بیت پیغمبر را در دلهای همه ما قرار بده.ما را آشنا با سیرت پیغمبر خودت و ائمه اطهار قرار بده.ما را قدردان اسلام و قرآن و این وجودات مقدسه بفرما.اموات ما را مشمول عنایات و رحمت‏خودت بفرما.
و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان
2.صد سخن از كلمات پیامبر صلی الله علیه و آله
از كلمات كوتاه حضرت رسول (1) صلی الله علیه و آله
1.هر چه فرزند آدم پیرتر می‏شود،دو صفت در او جوانتر می‏گردد:حرص و آرزو.
2.دو گروه از امت من هستند كه اگر صلاح یابند،امت من صلاح می‏یابد و اگر فاسد شوند،امت من فاسد می‏شود:علما و حكام.
3.شما همه شبان و مسؤول نگاهبانی یكدیگرید.
4.نمی‏توان همه را با مال راضی كرد اما به حسن خلق،می‏توان.
5.ناداری بلاست.از آن بدتر،بیماری تن،و از بیماری تن دشوارتر،بیماری دل.
6.مؤمن همواره در جستجوی حكمت است.
7.از نشر دانش نمی‏توان جلو گرفت.
8.دل انسانی همچو پری است كه در بیابان به شاخه درختی آویزان باشد،از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو می‏شود.
9.مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند.
10.رهنمای به كار نیك،خود كننده آن كار است.
11.هر دل سوخته‏ای را عاقبت پاداشی است.
12.بهشت زیر قدمهای مادران است.
13.در رفتار با زنان،از خدا بترسید و آنچه درباره آنان شاید،از نیكی دریغ ننمایید.
14.پروردگار همه یكی است و پدر همه یكی.همه فرزند آدمید و آدم از خاك است.گرامی‏ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
15.از لجاج بپرهیزید كه انگیزه آن،نادانی و حاصل آن،پشیمانی است.
16.بدترین مردم كسی است كه گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد،و باز از او بدتر كسی است كه مردم از گزند او در امان و به نیكی او امیدوار نباشند.
17.خشم مگیر و اگر گرفتی،لختی در قدرت كردگار بیندیش.
18.چون تو را ستایش كنند،بگو ای خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمی‏دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه می‏گویند قرار مده.
19.به صورت متملقین خاك بپاشید.
20.اگر خدا خیر بنده‏ای را اراده كند،نفس او را واعظ و رهبر او قرار می‏دهد.
21.صبح و شامی بر مؤمن نمی‏گذرد مگر آنكه بر خود گمان خطا ببرد.
22.سخت‏ترین دشمن تو همانا نفس اماره است كه در میان دو پهلوی تو جا دارد.
23.دلاورترین مردم آن است كه بر هوای نفس غالب آید.
24.با هوای نفس خود نبرد كنید تا مالك وجود خود گردید.
25.خوشا به حال كسی كه توجه به عیوب خود،او را از توجه به عیوب دیگران باز دارد.
26.راستی به دل آرامش می‏بخشد و از دروغ شك و پریشانی می‏زاید.
27.مؤمن آسان انس می‏گیرد و مانوس دیگران می‏شود.
28.مؤمنین همچو اجزای یك بنا همدیگر را نگاه می‏دارند.
29.مثل مؤمنین در دوستی و علقه به یكدیگر مثل پیكری است كه چون عضوی از آن به درد بیاید،باقی اعضا به تب و بی خوابی دچار می‏شوند.
30.مردم مانند دندانه‏های شانه با هم برابرند.
31.دانش جویی بر هر مسلمانی واجب است.
32.فقری سخت‏تر از نادانی و ثروتی بالاتر از خردمندی و عبادتی والاتر از تفكر نیست.
33.از گهواره تا گور دانشجو باشید.
34.دانش بجویید گرچه به چنین باشد.
35.شرافت مؤمن در شب زنده‏داری و عزت او در بی‏نیازی از دیگران است.
36.دانشمندان تشنه آموختن‏اند.!37209.دلباختگی كر و كور می‏كند.
38.دست‏خدا با جماعت است.
39.پرهیزگاری جان و تن را آسایش می‏بخشد.
40ر كس چهل روز به خاطر خدا زندگی كند،چشمه حكمت از دلش به زبان جاری خواهد شد.
41.با خانواده خود بسر بردن،از گوشه مسجد گرفتن،نزد خداوند پسندیده‏تر است.
42.بهترین دوست‏شما آن است كه معایب شما را به شما بنماید.
43.دانش را به بند نوشتن در آورید.
44.تا دل درست نشود،ایمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود،دل درست نخواهد بود.
45.تا عقل كسی را نیازموده‏اید،به اسلام آوردن او وقعی نگذارید.
46.تنها به عقل می‏توان به نیكیها رسید.آن كه عقل ندارد از دین تهی است.
47زیان نادانان بیش از ضرری است كه تبهكاران به دین می‏رسانند.
48.هر صاحب خردی از امت مرا چهار چیز ضروری است:گوش دادن به علم،به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل كردن.
49.مؤمن از یك سوراخ دوبار گزیده نمی‏شود.
50.من برای امت‏خود،از بی‏تدبیری بیم دارم نه از فقر.
51.خداوند زیباست و زیبایی را دوست می‏دارد.
52.خداوند مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد.
53.تملق،خوی مؤمن نیست.
54.نیرومندی به زور بازو نیست،نیرومند كسی است كه بر خشم خود غالب آید.
55.بهترین مردم،سودمندترین آنان به حال دیگران‏اند.
56.بهترین خانه شما آن است كه یتیمی در آن به عزت زندگی كند.
57.چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نیك.
58.رشته عمل،از مرگ بریده می‏شود مگر به سه وسیله:خیراتی كه مستمر باشد،علمی كه همواره منفعت‏برساند،فرزند صالحی كه برای والدین دعای خیر كند.
59.پرستش كنندگان خدا سه گروهند:یكی آنان كه از ترس عبادت می‏كنند و این عبادت بردگان است،دیگر آنان كه به طمع پاداش عبادت می‏كنند و این عبادت مزدوران است،گروه سوم آنان كه به خاط عشق و محبت عبادت می‏كنند و این عبادت آزادگان است.
60.سه چیز نشانه ایمان است:دستگیری با وجود تنگدستی،از حق خود به نفع دیگری گذشتن،به دانشجو علم آموختن.
61.دوستی خود را به دوست ظاهر كن تا رشته محبت محكمتر شود.
62.آفت دین سه چیز است:فقیه بدكار،پیشوای ظالم،مقدس نادان.
63.مردم را از دوستانشان بشناسید،چه،انسان همخوی خود را به دوستی می‏گیرد.
64.گناه پنهان به صاحب گناه زیان می‏رساند،گناه آشكار به جامعه.
65.در بهبودی كار دنیا بكوشید اما در كار آخرت چنان كنید كه گویی فردا رفتنی باشید.
66.روزی را در قعر زمین بجویید.
67.چه بسا كه از خودستایی،از قدر خود می‏كاهند و از فروتنی،بر مقام خود می‏افزایند.
68.خدایا!فراخترین روزی مرا در پیری و پایان زندگی كرامت فرما.
69.از جمله حقوق فرزند بر پدر این است كه نام نیكو بر او بگذارد و نوشتن به او بیاموزد و چون بالغ شد،او را همسر انتخاب كند.
70.صاحب قدرت،آن را به نفع خود به كار می‏برد.
71.سنگین‏ترین چیزی كه در ترازوی اعمال گذارده می‏شود،خوشخویی است.
72.سه امر،شایسته توجه خردمند است:بهبودی زندگانی،توشه آخرت،عیش حلال.
73.خوشا كسی كه زیادی مال را به دیگران ببخشد و زیادی سخن را برای خود نگاه دارد.
74.مرگ،ما را از هر ناصحی بی‏نیاز می‏كند.
75.اینهمه حرص حكومت و ریاست و اینهمه رنج و پشیمانی در عاقبت!
76.عالم فاسد،بدترین مردم است.
77.هر جا كه بدكاران حكمروا باشند و نابخردان را گرامی بدارند،باید منتظر بلایی بود.
78.نفرین باد بر كسی كه بار خود را به دوش دیگران بگذارد.
79.زیبایی شخص در گفتار اوست.
80.عبادت هفت گونه است كه از همه والاتر طلب روزی حلال است.!211 81.نشانه خشنودی خدا از مردمی،ارزانی قیمتها و عدالت‏حكومت آنهاست.
82.هر قومی شایسته حكومتی است كه دارد.
83.از ناسزا گفتن،به جز كینه مردم سودی نمی‏بری.
84.پس از بت پرستیدن،آنچه به من نهی كرده‏اند در افتادن با مردم است.
85.كاری كه نسنجیده انجام شود،بسا كه احتمال زیان دارد.
86.آن كه از نعمت‏سازش با مردم محروم است،از نیكیها یكسره محروم خواهد بود.
87.از دیگران چیزی نخواهید گرچه یك چوب مسواك باشد.
88.خداوند دوست ندارد كه بنده‏ای را بین یارانش با امتیاز مخصوص ببیند.
89.مؤمن خنده‏رو و شوخ است،و منافق عبوس و خشمناك.
90.اگر فال بد زدی،به كار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردی،فراموش كن و اگر حسود شدی،خود دار باش.
91.دست‏یكدیگر را به دوستی بفشارید كه كینه را از دل می‏برد.
92.هر كه صبح كند و به فكر اصلاح كار مسلمانان نباشد،مسلمان نیست.
93.خوشرویی كینه را از دل می‏برد.
94.مبادا كه ترس از مردم،شما را از گفتن حقیقت‏باز دارد!
95.خردمندترین مردم كسی است كه با دیگران بهتر بسازد.
96.در یك سطح زندگی كنید تا دلهای شما در یك سطح قرار بگیرد.با یكدیگر در تماس باشید تا به هم مهربان شوید.
97.هنگام مرگ،مردمان می‏پرسند:از ثروت چه باقی گذاشته؟فرشتگان می‏پرسند:از عمل نیك چه پیش فرستاده؟
98.منفورترین حلالها نزد خداوند طلاق است.
99.بهترین كار خیر،اصلاح بین مردم است.
100.خدایا مرا به دانش توانگر ساز و به بردباری زینت‏بخش و به پرهیزگاری گرامی بدار و به تندرستی زیبایی ده

------------------------------------
پی‏نوشتها
1- توبه/128.
2- نور/33.
3- نهج البلاغه،خطبه 234(قاصعه)[و همانا خداوند از آغاز كودكی حضرت،بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مامور وی ساخته بود كه او را به راه مكارم و محاسن اخلاق عالم می‏برد.]
4- كسانی كه مشرف شده‏اند می‏دانند اطراف مكه همه كوه است.
5- نهج البلاغه صبحی صالح،خطبه 192.
6- تحف العقول،ص 368،از امام صادق علیه السلام.
7- تاریخ یعقوبی،ج 2/ص 110 با كمی اختلاف.
8- اصول كافی،ج 1/ص‏403.
9- الجامع الصغیر،ص 95.
10- اصول كافی،ج 2/ص 234.
11- نهج البلاغه،نامه‏53[بجای‏«حتی یؤخذ»«لا یؤخذ»آمده است.]
12- هدیة الاحباب،ص‏277.
13- این داستان در كتب شیعه هست.مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه)آن را در چندین كتاب خودش نقل كرده است.
14- این را هم مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه)نقل كرده است.البته دیگران هم نقل كرده‏اند.
15- [برای توضیح درباره این بخش رجوع شود به صفحه 48 و49 همین كتاب.]

 

منبع مقاله:مجموعه آثار جلد 16 ، مطهری، مرتضی

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : شنبه 11 مرداد 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: