لقد جائكم رسول من انفسكم عزیز علیه ما عنتم حریص علیكم بالمؤمنین رؤوف رحیم . (1)
روز ولادت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و همچنین روز ولادت امام ششم امام صادق علیه السلام است.امروز برای ما شیعیان قهرا روزی است كه عید مضاعف است چون دو عید است،دو ولادت بزرگ در این روز واقع شده است.ولی یك گلایه ازخودمان نمیشود نكرد و آن اینكه با اینكه از نظر ما از آن جهت كه مسلمان هستیم این روز روز ولادت پیغمبر اكرم است و از آن جهت كه مسلمان شیعه هستیم روز ولادت امام صادق است،ولی ابراز احساساتی كه ما مردم شیعه در این روز به خرج میدهیم نه با ابراز احساساتی كه مسیحیان در ولادت مسیح به خرج میدهند برابری میكند(و بلكه تناسب هم ندارد)و نه با ابراز احساساتی كه دنیای تسنن در همین روزها به مناسبت ولادت رسول اكرم میكند.میدانید كه دنیای مسیحیت در ولادت مسیح چندین روز عید رسمی خود را میگیرد به طوری كه آثارش در میان ما مسلمین هم ظاهر میشود،و دنیای تسنن هم طولانیترین عیدی كه برای خود میگیرد كه تقریبا با عید نوروز ما ایرانیها برابری میكند،همان ولادت رسول اكرم است كه تعطیل چند روزه دارند و عید چند روزه است.البته آنها روز دوازدهم ربیع الاول یعنی پنج روز قبل از روز هفدهم را كه ما عید میگیریم روز ولادت رسول اكرم میدانند،ولی عید آنها از روز دوازدهم شروع میشود و ظاهرا تا پنج روز بعد از هفدهم ادامه پیدا میكند.آنچه برای ما عید نوروز یعنی یك عید عمومی طولانی است،در دنیای تسنن همان ایام ولادت رسول خداست.ولی در میان ما شیعیان-كه عرض كردم این گله را از خودمان نمیشود نكرد-ولادت رسول خدا میآید و میگذرد و بسیاری از مردم ما احساس نمیكنند كه چنین روزی هم بر آنها گذشت.و اگر تنها،مساله تعطیل رسمی و تعطیل شدن بانكها و بیكار شدن كارمندان اداری نبود،اساسا كوچكترین احساسی در جامعه ما رخ نمیداد،با اینكه عید مضاعف است.حالا اسم این را چه میشود گذاشت،من نمیدانم.
امروز من قصد دارم یك بحثخیلی مختصر درباره تاریخچه رسول اكرم در حدی كه برای جوانان دانش آموز و احیانا بعضی از دانشجویان كه در این زمینه اطلاعات كمی دارند مفید باشد كنم،بعد سخن خودم را اختصاص بدهم به قسمتی از كلمات رسول اكرم و تفسیر بعضی از سخنان آن بزرگوار.
ولادت و دوران كودكی
ولادت پیغمبر اكرم به اتفاق شیعه و سنی در ماه ربیع الاول است،گو اینكه اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفتهاند و شیعه بیشتر روز هفدهم را،به استثنای شیخ كلینی صاحب كتاب كافی كه ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت میدانند. رسول خدا در چه فصلی از سال متولد شده است؟در فصل بهار.در السیرة الحلبیة مینویسد:«ولد فی فصل الربیع»در فصل ربیع به دنیا آمد.بعضی از دانشمندان امروز حساب كردهاند تا ببینند روز ولادت رسول اكرم با چه روزی از ایام ماههای شمسی منطبق میشود،به این نتیجه رسیدهاند كه دوازدهم ربیع آن سال مطابق میشود با بیستم آوریل،و بیستم آوریل مطابق استبا سی و یكم فروردین.و قهرا هفدهم ربیع مطابق میشود با پنجم اردبیهشت.پس قدر مسلم این است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنیا آمده استحال یا سی و یكم فروردین یا پنجم اردبیهشت.در چه روزی از ایام هفته به دنیا آمده است؟شیعه معتقد است كه در روز جمعه به دنیا آمدهاند،اهل تسنن بیشتر گفتهاند در روز دوشنبه.در چه ساعتی از شبانه روز به دنیا آمدهاند؟شاید اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنیا آمدهاند،در بین الطلوعین.
تاریخچه رسول اكرم تاریخچه عجیبی است.پدر بزرگوارشان عبد الله بن عبد المطلب است.او پسر بسیار رشید و برازندهای است كه حالا داستان آن مساله نذر ذبحش و این حرفها بماند.عبد الله جوان،جوانی بود كه در همه مكه میدرخشید.جوانی بود بسیار زیبا،بسیار رشید،بسیار مؤدب،بسیار معقول كه دختران مكه آرزوی همسری او را داشتند. او با مخدره آمنه دختر وهب كه از فامیل نزدیك آنها به شمار میآید،ازدواج میكند.در حدود چهل روز بیشتر از زفافش نمیگذرد كه به عزم مسافرت به شام و سوریه از مكه خارج میشود و ظاهرا سفر،سفر بازرگانی بوده است.در برگشتن به مدینه میآید كه خویشاوندان مادر او در آنجا بودند،و در مدینه وفات میكند.عبد الله در وقتی وفات میكند كه پیغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است.محمد صلی الله علیه و آله یتیم به دنیا میآید یعنی پدر از سرش رفته است.به رسم آن وقت عرب،برای تربیت كودك لازم میدانستند كه بچه را به مرضعه بدهند تا به بادیه ببرد و در آنجا به او شیر بدهد.حلیمه سعدیه(حلیمه،زنی از قبیله بنی سعد)از بادیه به مدینه میآید كه آن هم داستان مفصلی دارد.این طفل نصیب او میشود كه خود حلیمه و شوهرش داستانها نقل میكنند كه از روزی كه این كودك پا به خانه ما گذاشت،گویی بركت از زمین و آسمان بر خانه ما میبارید.این كودك تا سن چهار سالگی دور از مادر و دور از جد و خویشاوندان و دور از شهر مكه،در بادیه در میان بادیه نشینان،پیش دایه زندگی میكند.در سن چهار سالگی!194 او را از دایه میگیرند.مادر مهربان،این بچه را در دامن خود میگیرد.حال شما آمنه را در نظر بگیرید:زنی كه شوهری محبوب و به اصطلاح شوهر ایدهآلی داشته استبه نام عبد الله كه آن شبی كه با او ازدواج میكند به همه دختران مكه افتخار میكند كه این افتخار بزرگ نصیب من شده است،هنوز بچه در رحمش است كه این شوهر را از دست میدهد.برای زنی كه علاقه وافر به شوهر خود دارد،بدیهی است كه بچه برای او یك یادگار بسیار بزرگ از شوهر عزیز و محبوبش است،خصوصا اگر این بچه پسر باشد.آمنه تمام آرزوهای خود در عبد الله را[در]این كودك خردسال میبیند.او هم كه دیگر شوهر نمیكند.
جناب عبد المطلب پدر بزرگ رسول خدا،علاوه بر آمنه،متكفل این كودك كوچك هم هست.قوم و خویشهای آمنه در مدینه بودند.آمنه از عبد المطلب اجازه میگیرد كه سفری برای دیدار خویشاوندانش به مدینه برود و این كودك را هم با خودش ببرد.همراه كنیزی كه داشتبه نام ام ایمن با قافله حركت میكند.به مدینه میرود و دیدار دوستان را انجام میدهد.(سفری كه پیغمبر اكرم در كودكی كرده،همین سفر است كه در سن پنجسالگی از مكه به مدینه رفته است.) محمد صلی الله علیه و آله با مادر و كنیز مادر برمیگردد.در بین راه مكه و مدینه،در منزلی به نام«ابواء»كه الآن هم هست، مادر او مریض میشود،به تدریج ناتوان میگردد و قدرت حركت را از دست میدهد.در همان جا وفات میكند.این كودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت،به چشم میبیند.مادر را در همان جا دفن میكنند و همراه ام ایمن،این كنیز بسیار بسیار باوفا-كه بعدها زن آزاد شدهای بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین را از دست نداد،و آن روایت معروف را حضرت زینب از همین ام ایمن روایت میكند،و در خانه اهل بیت پیامبر پیر زن مجللهای بود-به مكه بر میگردد.تقریبا پنجاه سال بعد از این قضیه،حدود سال سوم هجرت بود كه پیغمبر اكرم در یكی از سفرها آمد از همین منزل ابواء عبور كند،پایین آمد.اصحاب دیدند پیغمبر بدون اینكه با كسی حرف بزند،به طرفی روانه شد. بعضی در خدمتش رفتند تا ببینند كجا میرود.دیدند رفت و رفت،در نقطهای نشست و شروع كرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و...ولی دیدند در تامل عمیقی فرو رفت و به همان نقطه زمین توجه خاصی دارد و در حالی كه با خودش میخواند،كم كم اشكهای نازنینش از گوشه چشمانش جاری شد.پرسیدند:یا رسول الله!چرا میگریید؟فرمود:اینجا قبر مادر من است،پنجاه سال پیش من مادرم را در اینجا دفن كردم.
عبد المطلب دیگر بعد از مرگ این مادر،تمام زندگیاش رسول اكرم شده بود،و بعد از مرگ عبد الله و عروسش آمنه،این كودك را فوق العاده عزیز میداشت و به فرزندانش میگفت كه او با دیگران خیلی فرق دارد،او از طرف خدا آیندهای دارد و شما نمیدانید.وقتی كه میخواست از دنیا برود،ابو طالب-كه پسر ارشد و بزرگتر و شریفتر از همه فرزندان باقیماندهاش بود-دید پدرش یك حالت اضطرابی دارد.عبد المطلب خطاب به ابو طالب گفت:من هیچ نگرانی از مردن ندارم جز یك چیز و آن سرنوشت این كودك است.این كودك را به چه كسی بسپارم؟آیا تو میپذیری؟از ناحیه من تعهد میكنی كه كفالت او را به عهده بگیری؟عرض كرد:بله پدر!من قول میدهم،و كرد.بعد از آن،جناب ابو طالب،پدر بزرگوار امیر المؤمنین علی علیه السلام متكفل بزرگ كردن پیغمبر اكرم بود.
مسافرتها
رسول اكرم به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است.یك سفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابو طالب،و سفر دیگر در بیست و پنجسالگی به عنوان عامل تجارت برای زنی بیوه به نام خدیجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد.البته بعد از رسالت،در داخل عربستان مسافرتهایی كردهاند.مثلا به طائف رفتهاند،به خیبر كه شصت فرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفتهاند،به تبوك كه تقریبا مرز سوریه است و صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفتهاند،ولی در ایام رسالت از جزیرة العرب هیچ خارج نشدهاند.
شغلها
پیغمبر اكرم چه شغلهایی داشته است؟جز شبانی و بازرگانی،شغل و كار دیگری را ما از ایشان سراغ نداریم.بسیاری از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانی میكردهاند(حالا این چه راز الهیای دارد،ما درست نمیدانیم)همچنانكه موسی شبانی كرده است.پیغمبر اكرم هم قدر مسلم این است كه شبانی میكرده است.گوسفندانی را با خودش به صحرا میبرده است،رعایت میكرده و میچرانیده و بر میگشته است.بازرگانی هم كه كرده است.با اینكه یك سفر،سفر اولی بود كه خودش به بازرگانی میرفت(فقط یك سفر در دوازده سالگی همراه عمویش رفته بود)آن سفر را با چنان مهارتی انجام داد كه موجب تعجب همگان شد.
سوابق
سوابق قبل از رسالت پیغمبر اكرم چه بوده است؟در میان همه پیغمبران جهان،پیغمبر اكرم یگانه پیغمبری است كه تاریخ كاملا مشخصی دارد.یكی از سوابق بسیار مشخص پیغمبر اكرم این است كه امی بود،یعنی مكتب نرفته و درس نخوانده بود كه در قرآن هم از این نكته یاد شده است.اكثر مردم آن منطقه در آن زمان امی بودند.یكی دیگر این است كه در همه آن چهل سال قبل از بعثت،در آن محیط كه فقط و فقط محیط بت پرستی بود،او هرگز بتی را سجده نكرد.البته عده قلیلی-معروف به«حنفاء»-كه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشتهاند ولی نه از اول تا آخر عمرشان،بلكه بعدا این فكر برایشان پیدا شد كه این كار،كار غلطی است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضی از آنها مسیحی شدند.اما پیغمبر اكرم در همه عمرش،از اول كودكی تا آخر،هرگز اعتنایی به بت و سجده بت نكرد.این،یكی از مشخصات ایشان است.و اگر یك بار كوچكترین تواضعی در مقابل بتی كرده بود،در دورهای كه با بتها مبارزه میكرد به او میگفتند:تو خودت بودی كه یك روز در آمدی اینجا مقابل لات و هبل تواضع كردی.نه تنها بتی را سجده نكرد،بلكه در تمام دوران كودكی و جوانی،در مكه كه شهر لهو و لعب بود،به این امور آلوده نشد.مكه دو خصوصیت داشت:یكی اینكه مركز بت پرستی عربستان بود و دیگر اینكه مركز تجارت و بازرگانی بود و سرمایه داران عرب در مكه خفته بودند و برده داران عرب در مكه بودند.اینها بردهها و كنیزها را خرید و فروش میكردند.در نتیجه مركز عیش و نوش اعیان و اشراف هم همین شهر بود.انواع لهو و لعبها،شرابخواریها،نواختنها و رقاصیها[دایر بود]به طوری كه میرفتند كنیزهای سپید و زیبا را از روم(همین شام و سوریه)میخریدند و میآمدند در مكه به اصطلاح عشرتكده درست میكردند و از این عشرتكدهها استفاده مالی میكردند كه یكی از چیزهایی كه قرآن به خاطر آن سختبه اینها میتازد همین است،میفرماید:
و لا تكرهوا فتیاتكم علی البغاء ان اردن تحصنا . (2)
آن بیچارههای بدبخت(كنیزها)میخواستند عفاف خودشان را حفظ كنند،ولی اینها به اجبار این بیچارهها را وادار به زنا میكردند و در مقابل پولی میگرفتند.خانههای مكه در دو قسمتبود،در بالا و پایین شهر.بالاها را اعیان و اشراف مینشستند و پایینها را غیر اعیان و اشراف.در خانههای اعیان و اشراف همیشه صدای تار و تنبور و بزن و بكوب و بنوش بلند بود.پیغمبر اكرم در تمام عمرش هرگز در هیچ مجلسی از این مجالس دایر مكه شركت نكرد.
در دوران قبل از رسالت،به صداقت و امانت و عقل و فطانت معروف و مشهور بود.او را به نام«محمد امین»میخواندند.به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند.در بسیاری از كارها به عقل او اتكا میكردند.عقل و صداقت و امانت از صفاتی بود كه پیغمبر اكرم سختبه آنها مشهور بود،به طوری كه در زمان رسالت وقتی كه فرمود:آیا شما تاكنون از من سخن خلافی شنیدهاید،همه گفتند:ابدا،ما تو را به صدق و امانت میشناسیم.
یكی از جریانهایی كه نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است این است كه وقتی خانه خدا را خراب كردند(دیوارهای آن را برداشتند)تا دو مرتبه بسازند،حجر الاسود را نیز برداشتند.هنگامی كه میخواستند دوباره آن را نصب كنند،این قبیله میگفت من باید نصب كنم،آن قبیله میگفت من باید نصب كنم،و عن قریب بود كه زد و خورد شدیدی روی دهد.پیغمبر اكرم آمد قضیه را به شكل خیلی سادهای حل كرد.قضیه،معروف است،دیگر نمیخواهم وقتشما را بگیرم.
مساله دیگری كه باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست،مساله احساس تاییدات الهی است.پیغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت،از كودكی خودش فرمود.از جمله فرمود:من در كارهای اینها شركت نمیكردم...گاهی هم احساس میكردم كه گویی یك نیروی غیبی مرا تایید میكند.میگوید:من هفتسالم بیشتر نبود.عبد الله بن جدعان كه یكی از اشراف مكه بود،عمارتی میساخت.بچههای مكه به عنوان كار ذوقی و كمك دادن به او میرفتند از نقطهای به نقطه دیگر سنگ حمل میكردند.
من هم میرفتم همین كار را میكردم.آنها سنگها را در دامنشان میریختند،دامنشان را بالا میزدند و چون شلوار نداشتند كشف عورت میشد.من یك دفعه تا رفتم سنگ را در دامنم گذاشتم،مثل اینكه احساس كردم كه دستی آمد و زد دامن را از دستم انداخت.حس كردم كه من نباید این كار را كنم،با اینكه كودكی هفتساله بودم.امام باقر علیه السلام در روایاتی،و نیز امیر المؤمنین در نهج البلاغه این مطلب را كاملا تایید میكنند:
«و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطیما اعظم ملك من ملائكته،یسلك به طریق المكارم و محاسن اخلاق العالم.» (3)
امام باقر علیه السلام میفرماید:بودند فرشتگانی الهی كه از كودكی او را همراهی میكردند.پیامبر میفرمود:من گاهی سلام میشنیدم،یك كسی به من میگفت السلام علیك یا محمد!نگاه میكردم،كسی را نمیدیدم.گاهی با خودم فكر میكردم شاید این سنگ یا درخت است كه دارد به من سلام میدهد،بعد فهمیدم فرشته الهی بوده كه به من سلام میداده است.
از جمله قضایای قبل از رسالت ایشان،به اصطلاح متكلمین«ارهاصات»است كه همین داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار میآید.رؤیاهای فوق العاده عجیبی بوده كه پیغمبر اكرم مخصوصا در ایام نزدیك به رسالتش میدیده است.میگوید: من خوابهایی میدیدم كه«یاتی مثل فلق الصبح»مثل فجر،مثل صبح صادق،صادق و مطابق بود،اینچنین خوابهای روشن میدیدم.بعضی از رؤیاها از همان نوع وحی و الهام است،نه هر رؤیایی،نه رؤیایی كه از معده انسان بر میخیزد،نه رؤیایی كه محصول عقدهها،خیالات و توهمات پیشین است.جزء اولین مراحلی كه پیغمبر اكرم برای الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی میكرد،دیدن رؤیاهایی بود كه به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور میكرد.گاهی خود خواب برای انسان روشن نیست،پراكنده است،و گاهی خواب روشن است ولی تعبیرش صادق نیست.اما گاه خواب در نهایت روشنی است،هیچ ابهام و تاریكی و به اصطلاح آشفتگی ندارد،و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایی است.
از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اكرم یعنی در فاصله ولادت تا بعثت،این است كه-عرض كردیم-تا سن بیست و نجسالگی دوبار به خارج عربستان مسافرت كرد.
پیغمبر فقیر بود،از خودش نداشتیعنی به اصطلاح یك سرمایه دار نبود.هم یتیم بود،هم فقیر و هم تنها.یتیم بود،خوب معلوم است،بلكه به قول نصاب لطیم هم بود یعنی پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند.فقیر بود،برای اینكه یك شخص سرمایهداری نبود،خودش شخصا كار میكرد و زندگی مینمود.و تنها بود.وقتی انسان روحی پیدا میكند و به مرحلهای از فكر و افق فكری و احساسات روحی و معنویات میرسد كه خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد،تنها میماند. تنهایی روحی از تنهایی جسمی صد درجه بدتر است.اگر چه این مثال خیلی رسا نیست،ولی مطلب را روشن میكند:شما یك عالم بسیار عالم و بسیار با ایمانی را در میان مردمی جاهل و بیایمان قرار بدهید.و لو آن افراد پدر و مادر و برادران و اقوام نزدیكش باشند،او تنهاست،یعنی پیوند جسمانی نمیتواند او را با اینها پیوند بدهد.او از نظر روحی در یك افق زندگی میكند و اینها در افق دیگری.گفت:«چندان كه نادان را از دانا وحشت است،دانا را صد چندان از نادان نفرت است». پیغمبر اكرم در میان قوم خودش تنها بود،همفكر نداشت.بعد از سی سالگی در حالی كه خودش با خدیجه زندگی و عائله تشكیل داده است،كودكی را در دو سالگی از پدرش میگیرد و به خانه خودش میآورد.كودك،علی بن ابیطالب است.تا وقتی كه به رسالت مبعوث میشود و تنهاییاش با مصاحبت وحی الهی تقریبا از بین میرود(یعنی تا حدود دوازده سالگی این كودك)مصاحب و همراهش فقط این كودك است،یعنی در میان همه مردم مكه كسی كه لیاقت همفكری و همروحی و هم افقی او را داشته باشد،غیر از این كودك نیست.خود علی علیه السلام نقل میكند كه من بچه بودم،پیغمبر وقتی به صحرا میرفت مرا روی دوش خود سوار میكرد و میبرد.
در بیست و پنجسالگی،معنا خدیجه از او خواستگاری میكند.البته مرد باید خواستگاری كند ولی این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی و همه چیز حضرت رسول است،خودش افرادی را تحریك میكند كه این جوان را وادار كنید! 200 كه بیاید از من خواستگاری كند.میآیند،میفرماید:آخر من چیزی ندارم.خلاصه به او میگویند تو غصه این چیزها را نخور و به او میفهمانند كه خدیجهای كه تو میگویی اشراف و اعیان و رجال و شخصیتها از او خواستگاری كردهاند و حاضر نشده است،خودش میخواهد.تا بالاخره داستان خواستگاری و ازدواج رخ میدهد.عجیب این است:حالا كه همسر یك زن بازرگان و ثروتمند شده است،دیگر دنبال كار بازرگانی نمیرود.تازه دوره وحدت یعنی دوره انزوا،دوره خلوت،دوره تحنف و دوره عبادتش شروع میشود.آن حالت تنهایی یعنی آن فاصله روحیای كه او با قوم خودش پیدا كرده است،روز به روز زیادتر میشود.دیگر این مكه و اجتماع مكه،گویی روحش را میخورد.حركت میكند تنها در كوههای اطراف مكه (4) راه میرود،تفكر و تدبر میكند.خدا میداند كه چه عالمی دارد،ما كه نمیتوانیم بفهمیم.در همین وقت است كه غیر از آن كودك یعنی علی علیه السلام كس دیگر همراه و مصاحب او نیست.
ماه رمضان كه میشود،در یكی از همین كوههای اطراف مكه-كه در شمال شرقی این شهر است و از سلسله كوههای مكه مجزا و مخروطی شكل است-به نام كوه«حرا»كه بعد از آن دوره آن را جبل النور(كوه نور)نامیدند،خلوت میگزیند.
شاید خیلی از شما كه به حج مشرف شدهاید این توفیق را پیدا كردهاید كه به كوه حرا و غار حرا بروید،و من دوبار این توفیق نصیبم شده است و جزء آرزوهایم این است كه مكرر در مكرر این توفیق نصیبم بشود.برای یك آدم متوسط حد اقل یك ساعت طول میكشد كه از پایین دامنه این كوه به قله آن برسد،و حدود سه ربع هم طول میكشد تا پایین بیاید.
ماه رمضان كه میشود اصلا بكلی مكه را رها میكند و حتی از خدیجه هم دوری میگزیند.یك توشه خیلی مختصر،آبی، نانی با خودش بر میدارد و به كوه حرا میرود و ظاهرا خدیجه هر چند روز یك مرتبه كسی را میفرستاد تا مقداری آب و نان برایش ببرد.تمام این ماه را به تنهایی در خلوت میگذارند.البته گاهی فقط علی علیه السلام در آنجا حضور داشته و شاید همیشه علی علیه السلام بوده است.این را من الآن نمیدانم.قدر مسلم این است كه گاهی علی علیه السلام بوده است،چون میفرماید:
و لقد جاورت رسول الله علیه السلام بحراء حین نزول الوحی.
آن ساعتی كه وحی نزول پیدا كرد من آنجا بودم.
از آن كوه پایین نمیآمد و در آنجا خدای خودش را عبادت میكرد.اینكه چگونه تفكر میكرد،چگونه به خدای خودش عشق میورزید و چه عوالمی را در آنجا طی میكرد،برای ما قابل تصور نیست.علی علیه السلام در این وقتبچهای ستحد اكثر دوازده ساله.در آن ساعتی كه بر پیغمبر اكرم وحی نازل میشود،او آنجا حاضر است.پیغمبر یك عالم دیگری را دارد طی میكند.هزارها مثل ما اگر در آنجا میبودند،چیزی را در اطراف خود احساس نمیكردند ولی علی علیه السلام یك دگرگونیهایی را احساس میكند.قسمتهای زیادی از عوالم پیغمبر را درك میكرده است،چون میگوید:
و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزول الوحی.
من صدای ناله شیطان را در هنگام نزول وحی شنیدم.
مثل شاگرد معنوی كه حالات روحی خودش را به استادش عرضه میدارد،به پیغمبر عرض كرد:یا رسول الله!آن ساعتی كه وحی داشتبر شما نازل میشد،من صدای ناله این ملعون را شنیدم.فرمود:بلی علی جان!:«انك تسمع ما اسمع و تری ما اری الا انك لستبنبی» (5) شاگرد من!تو آنها كه من میشنوم میشنوی و آنها كه من میبینم میبینی ولی تو پیغمبر نیستی.
این،مختصری بود از قضایای مربوط به قبل از رسالت پیغمبر اكرم كه لازم میدیدم برای شما عرض كنم.
سیری در سخنان رسول اكرم
چند سخن از سخنان این شخصیتبزرگوار را برای شما نقل میكنم كه خود سخنان پیغمبر معجزه است-قرآن كه سخن خداستبه جای خود-مخصوصا با توجه به سوابقی كه عرض كردم.كودكی كه سرنوشت،او را یتیم قرار داد در وقتی كه در رحم مادر بود،و لطیم قرار داد در سن پنجسالگی،دوران شیرخوارگیاش در بادیه گذشته است و در مكه سرزمین امیت و بی سوادی بزرگ شده و زیر دست هیچ معلم و مربیای كار نكرده است،مسافرتهایش محدود بوده به دو سفر كوچك،آنهم سفر بازرگانی به خارج جزیرة العرب،و با هیچ فیلسوفی،حكیمی،دانشمندی برخورد نداشته است،معذلك قرآن به زبان او جاری میشود و بر قلب مقدس او نازل میگردد،و بعد هم سخنانی خود او میگوید،و این سخنان آنچنان حكیمانه است كه با سخنان تمام حكمای عالم نه تنها برابری میكند بلكه بر آنها برتری دارد.حالا اینكه ما مسلمانها اینقدرها عرضه این كارها را نداریم كه سخنان او را جمع كنیم و درست پخش و تشریح نماییم،مساله دیگری است.
كلمات پیغمبر را در جاهای مختلف نقل كردهاند.من مخصوصا از قدیمترین منابع،قسمتی را نقل میكنم.از قدیمترین منابعی كه در دست استیا لا اقل من در دست داشتهام كتاب البیان و التبیین جاحظ است.جاحظ در نیمه دوم قرن سوم میزیسته است،یعنی این سخنان تقریبا در نیمه اول قرن سوم نوشته شده است.این كتاب حتی از نظر فرنگیها و مستشرقین جزء كتابهای بسیار معتبر است.اینها سخنانی نیست كه بگویید بعدها نقل كردهاند،نه،در قرن سوم به صورت یك كتاب در آمده است كه البته قبل از قرن سوم هم بوده است چون جاحظ اینها را با سند نقل میكند.
مثلا شما ببینید در زمینه مسؤولیتهای اجتماعی،این شخصیتبزرگ چگونه سخن میگوید،میفرماید:مردمی سوار كشتی شدند و دریایی پهناور را طی میكردند.یك نفر را دیدند كه دارد جای خودش را نقر میكند یعنی سوراخ میكند. یك نفر از اینها نرفت دست او را بگیرد.چون دستش را نگرفتند،آب وارد كشتی شد و همه آنها غرق شدند،و این چنین است فساد.
توضیح اینكه:یك نفر در جامعه مشغول فساد میشود،مرتكب منكرات میشود.یكی نگاه میكند میگوید به من چه، دیگری میگوید من و او را كه در یك قبر دفن نمیكنند.فكر نمیكنند كه مثل جامعه،مثل كشتی است.اگر در یك كشتی آب وارد بشود،و لو از جایگاه یك فرد وارد بشود،تنها آن فرد را غرق نمیكند بلكه همه مسافرین را یكجا غرق میكند.!203 آیا در باره مساوات افراد بنی آدم،سخنی از این بالاتر میتوان گفت:«الناس سواء كاسنان المشط» (6).(حال من نمیدانم شانهای را هم در آورد یا نه).شانه را نگاه كنید،دندانههای آن را ببینید ببینید آیا یكی از دندانههای آن از دندانه دیگر بلندتر هست؟نه.انسانها مانند دندانههای شانه برابر یكدیگرند.ببینید در آن محیط و در آن زمان،انسانی اینچنین درباره مساوات انسانها سخن میگوید كه بعد از هزار و چهار صد سال هنوز كسی به این خوبی سخن نگفته است!
در حجة الوداع فریاد میزند:
«ایها الناس!ان ربكم واحد و ان اباكم واحد،كلكم لآدم و آدم من تراب،لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی.» (7)
ایها الناس!پروردگار همه مردم یكی است،پدر همه مردم یكی است،همهتان فرزند آدم هستید،آدم هم از خاك آفریده شده است.جایی باقی نمیماند كه كسی به نژاد خودش،به نسب خودش،به قومیتخودش و به این جور حرفها افتخار كند. همه از خاك هستیم،خاك كه افتخار ندارد.پس افتخار به فضیلتهای روحی و معنوی است،به تقواست.ملاك فضیلت فقط تقواست و غیر از این دیگر چیز دیگری نیست.
این حدیث را كه از رسول اكرم است،از كافی نقل میكنم:
ثلاث لا یغل علیهن قلب امریء مسلم:اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم (8).
سه چیز است كه هرگز دل مؤمن نسبتبه آنها جز اخلاص،چیز دیگری نمیورزد(یعنی در آن سه چیز محال استخیانت كند):یكی اخلاص عمل برای خدا.(یك مؤمن در عملش ریا نمیورزد.)دیگر،خیرخواهی برای پیشوایان واقعی مسلمین(یعنی خیرخواهی در جهتخیر مسلمین،ارشاد و هدایت پیشوایان در جهتخیر مسلمین).سوم مساله وحدت و اتفاق مسلمین(یعنی نفاق نورزیدن،شق عصای مسلمین نكردن،جماعت مسلمین را متفرق نكردن).
این جملهها را مكرر شنیدهاید:
«كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعیته.» (9)
«المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده.» (10) لن تقدس امة حتی یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع. (11)
هیچ ملتی به مقام قداست نمیرسد مگر آنگاه كه افراد ضعیفش بتوانند حقوقشان را از اقویا بدون لكنت زبان مطالبه كنند.
ببینید سیرت چیست و چه میكند؟!اصحابش نقل كردهاند كه در دوره رسالت،در سفری خدمتشان بودیم.در منزلی پایین آمده بودیم و قرار بود كه در آنجا غذایی تهیه شود.گوسفندی آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح كنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتی بسازند و تغذیه كنند.یكی از اصحاب به دیگران میگوید سر بریدن گوسفند با من،دیگری میگوید پوست كندن آن با من،سومی مثلا میگوید پخت آن با من و...پیغمبر اكرم میفرماید جمع كردن هیزم از صحرا با من. اصحاب عرض كردند:یا رسول الله!ما خودمان افتخار این خدمت را داریم،شما سر جای خودتان بنشینید،ما خودمان همه كارها را انجام میدهیم.فرمود:بله،میدانم،من نگفتم كه شما انجام نمیدهید ولی مطلب چیز دیگری است.بعد جملهای گفت،فرمود:
ان الله یكره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه (12).
خدا دوست نمیدارد كه بندهای را در میان بندگان دیگر ببیند كه برای خود امتیاز قائل شده است.
من اگر اینجا بنشینم و فقط شما بروید كار كنید،پس برای خودم نسبتبه شما امتیاز قائل شدهام.خدا دوست ندارد كه بندهای خودش را به چنین وضعی در بیاورد (13).ببینید چقدر عمیق است!
این مساله به اصطلاح امروز«اعتماد به نفس»در مقابل اعتماد به انسانهای دیگر،حرف درستی است،البته نه در مقابل اعتماد به خدا.اعتماد به نفس سخن بسیار درستی است،یعنی اتكال به انسان دیگر نداشتن،كار خود را تا جایی كه ممكن استخود انجام دادن و از احدی تقاضا نكردن.
ببینید این تربیتها چقدر عالی است!این«بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»معنیاش چیست؟باز اصحابش نقل كردهاند (14) كه در یكی از مسافرتها در منزلی فرود آمدیم.همه متفرق شدند برای اینكه تجدید وضویی كنند و آماده نماز بشوند.دیدیم كه پیغمبر اكرم بعد از آنكه از مركب پایین آمد،طرفی را گرفت و رفت.مقداری كه دور شد،ناگهان برگشت.اصحاب با خود فكر میكنند كه پیغمبر اكرم برای ما چه بازگشت؟آیا از تصمیم اینكه امروز اینجا بمانیم منصرف شده است؟همه منتظرند ببینند آیا فرمان میدهند كه حركت كنید برویم.ولی میبینند پیامبر چیزی نمیگوید.تا به مركبش میرسد. بعد،از آن خورجین یا توبره روی آن،زانو بند شتر را در میآورد،زانوی شترش را میبندد و دوباره به همان طرف راه میافتد.اصحاب با تعجب گفتند:پیامبر برای چنین كاری آمدی؟!این كه كار كوچكی بود!اگر از آنجا صدا میزد:آی فلان كس!برو زانوی شتر مرا ببند،همه با سر میدویدند.گفتند:یا رسول الله!میخواستید به ما امر بفرمایید.به هر كدام ما امر میفرمودید،با كمال افتخار این كار را انجام میداد.ببینید سخن،در چه موقع و در چه محل و چقدر عالی است!فرمود:«لا یستعن احدكم من غیره و لو بقضمة من سواك»تا میتوانید در كارها از دیگران كمك نگیرید و لو برای خواستن یك مسواك.آن كاری را كه خودت میتوانی انجام بدهی،خودت انجام بده.نمیگوید كمك نگیر و از دیگران استمداد نكن و لو در كاری كه نمیتوانی انجام بدهی،نه،آنجا جای استمداد است.
اگر كسی این توفیق را پیدا كند كه سخنان رسول اكرم را از متون كتب معتبر جمع آوری كند،و هم توفیق پیدا كند كه سیره پیغمبر اكرم را به سبك سیره تحلیلی از روی مدارك معتبر جمع و تجزیه و تحلیل كند،آن وقت معلوم میشود كه در همه جهان شخصیتی مانند این شخص بزرگوار ظهور نكرده است.تمام وجود پیغمبر اعجاز است،نه فقط قرآنش اعجاز استبلكه تمام وجودش اعجاز است.عرایض خودم را با چند كلمه دعا خاتمه میدهم:
باسمك العظیم الاعظم الاعز الاجل الاكرم یا الله...
پروردگارا دلهای ما را به نور ایمان منور بگردان.انوار معرفت و محبتخودت را بر دلهای ما بتابان.ما را شناسای ذات مقدس خودت قرار بده.ما را شناسای پیغمبر بزرگوارت قرار بده.انوار محبت پیغمبر اكرمت را در دلهای همه ما قرار بده. انوار محبت و معرفت اهل بیت پیغمبر را در دلهای همه ما قرار بده.ما را آشنا با سیرت پیغمبر خودت و ائمه اطهار قرار بده.ما را قدردان اسلام و قرآن و این وجودات مقدسه بفرما.اموات ما را مشمول عنایات و رحمتخودت بفرما.
و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان
2.صد سخن از كلمات پیامبر صلی الله علیه و آله
از كلمات كوتاه حضرت رسول (1) صلی الله علیه و آله
1.هر چه فرزند آدم پیرتر میشود،دو صفت در او جوانتر میگردد:حرص و آرزو.
2.دو گروه از امت من هستند كه اگر صلاح یابند،امت من صلاح مییابد و اگر فاسد شوند،امت من فاسد میشود:علما و حكام.
3.شما همه شبان و مسؤول نگاهبانی یكدیگرید.
4.نمیتوان همه را با مال راضی كرد اما به حسن خلق،میتوان.
5.ناداری بلاست.از آن بدتر،بیماری تن،و از بیماری تن دشوارتر،بیماری دل.
6.مؤمن همواره در جستجوی حكمت است.
7.از نشر دانش نمیتوان جلو گرفت.
8.دل انسانی همچو پری است كه در بیابان به شاخه درختی آویزان باشد،از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو میشود.
9.مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند.
10.رهنمای به كار نیك،خود كننده آن كار است.
11.هر دل سوختهای را عاقبت پاداشی است.
12.بهشت زیر قدمهای مادران است.
13.در رفتار با زنان،از خدا بترسید و آنچه درباره آنان شاید،از نیكی دریغ ننمایید.
14.پروردگار همه یكی است و پدر همه یكی.همه فرزند آدمید و آدم از خاك است.گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
15.از لجاج بپرهیزید كه انگیزه آن،نادانی و حاصل آن،پشیمانی است.
16.بدترین مردم كسی است كه گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد،و باز از او بدتر كسی است كه مردم از گزند او در امان و به نیكی او امیدوار نباشند.
17.خشم مگیر و اگر گرفتی،لختی در قدرت كردگار بیندیش.
18.چون تو را ستایش كنند،بگو ای خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمیدانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه میگویند قرار مده.
19.به صورت متملقین خاك بپاشید.
20.اگر خدا خیر بندهای را اراده كند،نفس او را واعظ و رهبر او قرار میدهد.
21.صبح و شامی بر مؤمن نمیگذرد مگر آنكه بر خود گمان خطا ببرد.
22.سختترین دشمن تو همانا نفس اماره است كه در میان دو پهلوی تو جا دارد.
23.دلاورترین مردم آن است كه بر هوای نفس غالب آید.
24.با هوای نفس خود نبرد كنید تا مالك وجود خود گردید.
25.خوشا به حال كسی كه توجه به عیوب خود،او را از توجه به عیوب دیگران باز دارد.
26.راستی به دل آرامش میبخشد و از دروغ شك و پریشانی میزاید.
27.مؤمن آسان انس میگیرد و مانوس دیگران میشود.
28.مؤمنین همچو اجزای یك بنا همدیگر را نگاه میدارند.
29.مثل مؤمنین در دوستی و علقه به یكدیگر مثل پیكری است كه چون عضوی از آن به درد بیاید،باقی اعضا به تب و بی خوابی دچار میشوند.
30.مردم مانند دندانههای شانه با هم برابرند.
31.دانش جویی بر هر مسلمانی واجب است.
32.فقری سختتر از نادانی و ثروتی بالاتر از خردمندی و عبادتی والاتر از تفكر نیست.
33.از گهواره تا گور دانشجو باشید.
34.دانش بجویید گرچه به چنین باشد.
35.شرافت مؤمن در شب زندهداری و عزت او در بینیازی از دیگران است.
36.دانشمندان تشنه آموختناند.!37209.دلباختگی كر و كور میكند.
38.دستخدا با جماعت است.
39.پرهیزگاری جان و تن را آسایش میبخشد.
40ر كس چهل روز به خاطر خدا زندگی كند،چشمه حكمت از دلش به زبان جاری خواهد شد.
41.با خانواده خود بسر بردن،از گوشه مسجد گرفتن،نزد خداوند پسندیدهتر است.
42.بهترین دوستشما آن است كه معایب شما را به شما بنماید.
43.دانش را به بند نوشتن در آورید.
44.تا دل درست نشود،ایمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود،دل درست نخواهد بود.
45.تا عقل كسی را نیازمودهاید،به اسلام آوردن او وقعی نگذارید.
46.تنها به عقل میتوان به نیكیها رسید.آن كه عقل ندارد از دین تهی است.
47زیان نادانان بیش از ضرری است كه تبهكاران به دین میرسانند.
48.هر صاحب خردی از امت مرا چهار چیز ضروری است:گوش دادن به علم،به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل كردن.
49.مؤمن از یك سوراخ دوبار گزیده نمیشود.
50.من برای امتخود،از بیتدبیری بیم دارم نه از فقر.
51.خداوند زیباست و زیبایی را دوست میدارد.
52.خداوند مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد.
53.تملق،خوی مؤمن نیست.
54.نیرومندی به زور بازو نیست،نیرومند كسی است كه بر خشم خود غالب آید.
55.بهترین مردم،سودمندترین آنان به حال دیگراناند.
56.بهترین خانه شما آن است كه یتیمی در آن به عزت زندگی كند.
57.چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نیك.
58.رشته عمل،از مرگ بریده میشود مگر به سه وسیله:خیراتی كه مستمر باشد،علمی كه همواره منفعتبرساند،فرزند صالحی كه برای والدین دعای خیر كند.
59.پرستش كنندگان خدا سه گروهند:یكی آنان كه از ترس عبادت میكنند و این عبادت بردگان است،دیگر آنان كه به طمع پاداش عبادت میكنند و این عبادت مزدوران است،گروه سوم آنان كه به خاط عشق و محبت عبادت میكنند و این عبادت آزادگان است.
60.سه چیز نشانه ایمان است:دستگیری با وجود تنگدستی،از حق خود به نفع دیگری گذشتن،به دانشجو علم آموختن.
61.دوستی خود را به دوست ظاهر كن تا رشته محبت محكمتر شود.
62.آفت دین سه چیز است:فقیه بدكار،پیشوای ظالم،مقدس نادان.
63.مردم را از دوستانشان بشناسید،چه،انسان همخوی خود را به دوستی میگیرد.
64.گناه پنهان به صاحب گناه زیان میرساند،گناه آشكار به جامعه.
65.در بهبودی كار دنیا بكوشید اما در كار آخرت چنان كنید كه گویی فردا رفتنی باشید.
66.روزی را در قعر زمین بجویید.
67.چه بسا كه از خودستایی،از قدر خود میكاهند و از فروتنی،بر مقام خود میافزایند.
68.خدایا!فراخترین روزی مرا در پیری و پایان زندگی كرامت فرما.
69.از جمله حقوق فرزند بر پدر این است كه نام نیكو بر او بگذارد و نوشتن به او بیاموزد و چون بالغ شد،او را همسر انتخاب كند.
70.صاحب قدرت،آن را به نفع خود به كار میبرد.
71.سنگینترین چیزی كه در ترازوی اعمال گذارده میشود،خوشخویی است.
72.سه امر،شایسته توجه خردمند است:بهبودی زندگانی،توشه آخرت،عیش حلال.
73.خوشا كسی كه زیادی مال را به دیگران ببخشد و زیادی سخن را برای خود نگاه دارد.
74.مرگ،ما را از هر ناصحی بینیاز میكند.
75.اینهمه حرص حكومت و ریاست و اینهمه رنج و پشیمانی در عاقبت!
76.عالم فاسد،بدترین مردم است.
77.هر جا كه بدكاران حكمروا باشند و نابخردان را گرامی بدارند،باید منتظر بلایی بود.
78.نفرین باد بر كسی كه بار خود را به دوش دیگران بگذارد.
79.زیبایی شخص در گفتار اوست.
80.عبادت هفت گونه است كه از همه والاتر طلب روزی حلال است.!211 81.نشانه خشنودی خدا از مردمی،ارزانی قیمتها و عدالتحكومت آنهاست.
82.هر قومی شایسته حكومتی است كه دارد.
83.از ناسزا گفتن،به جز كینه مردم سودی نمیبری.
84.پس از بت پرستیدن،آنچه به من نهی كردهاند در افتادن با مردم است.
85.كاری كه نسنجیده انجام شود،بسا كه احتمال زیان دارد.
86.آن كه از نعمتسازش با مردم محروم است،از نیكیها یكسره محروم خواهد بود.
87.از دیگران چیزی نخواهید گرچه یك چوب مسواك باشد.
88.خداوند دوست ندارد كه بندهای را بین یارانش با امتیاز مخصوص ببیند.
89.مؤمن خندهرو و شوخ است،و منافق عبوس و خشمناك.
90.اگر فال بد زدی،به كار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردی،فراموش كن و اگر حسود شدی،خود دار باش.
91.دستیكدیگر را به دوستی بفشارید كه كینه را از دل میبرد.
92.هر كه صبح كند و به فكر اصلاح كار مسلمانان نباشد،مسلمان نیست.
93.خوشرویی كینه را از دل میبرد.
94.مبادا كه ترس از مردم،شما را از گفتن حقیقتباز دارد!
95.خردمندترین مردم كسی است كه با دیگران بهتر بسازد.
96.در یك سطح زندگی كنید تا دلهای شما در یك سطح قرار بگیرد.با یكدیگر در تماس باشید تا به هم مهربان شوید.
97.هنگام مرگ،مردمان میپرسند:از ثروت چه باقی گذاشته؟فرشتگان میپرسند:از عمل نیك چه پیش فرستاده؟
98.منفورترین حلالها نزد خداوند طلاق است.
99.بهترین كار خیر،اصلاح بین مردم است.
100.خدایا مرا به دانش توانگر ساز و به بردباری زینتبخش و به پرهیزگاری گرامی بدار و به تندرستی زیبایی ده
------------------------------------
پینوشتها
1- توبه/128.
2- نور/33.
3- نهج البلاغه،خطبه 234(قاصعه)[و همانا خداوند از آغاز كودكی حضرت،بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مامور وی ساخته بود كه او را به راه مكارم و محاسن اخلاق عالم میبرد.]
4- كسانی كه مشرف شدهاند میدانند اطراف مكه همه كوه است.
5- نهج البلاغه صبحی صالح،خطبه 192.
6- تحف العقول،ص 368،از امام صادق علیه السلام.
7- تاریخ یعقوبی،ج 2/ص 110 با كمی اختلاف.
8- اصول كافی،ج 1/ص403.
9- الجامع الصغیر،ص 95.
10- اصول كافی،ج 2/ص 234.
11- نهج البلاغه،نامه53[بجای«حتی یؤخذ»«لا یؤخذ»آمده است.]
12- هدیة الاحباب،ص277.
13- این داستان در كتب شیعه هست.مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه)آن را در چندین كتاب خودش نقل كرده است.
14- این را هم مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه)نقل كرده است.البته دیگران هم نقل كردهاند.
15- [برای توضیح درباره این بخش رجوع شود به صفحه 48 و49 همین كتاب.]
منبع مقاله:مجموعه آثار جلد 16 ، مطهری، مرتضی
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0