اگر اينطور شد انسان در بهار منتظر پاييز است چون اين جلوه ميرود، جلوهي ديگري ميآيد. رنجي در كار نيست. كه حالا پاييز ميآيد، مگر پاييز بدتر از بهار است؟ پاييز هم يك جلوه است و بلكه زيباتر، چه تفاوتي دارد؟ انسان دائم مشغول به آيات حضرت حق است. به جاي اينكه بهار را مدح كند، خداي متعال را حمد ميكند و اين حمد بيپايان است. برهانش همين بود كه عرض كردم. ولي شهود است، يافتن است.
انسان اگر به جايي رسيد كه از آفلها عبور كرد، دل برداشت، محبوب حقيقي ظاهر ميشود. آنوقت دل به او بستي، هيچوقت اين انبساط از بين نميرود. اين را هم عرض كردم، محبوبهاي ديگر در متن وصالشان غصهي فراغ هست. و علاوه بر غصهاي كه هست انسان از دور خيال ميكند خبري است. وقتي نزديك ميشويم ميبيند نه به اندازهي آدم نيست. شيطان بزرگنمايي كرده است. و الا هيچ چيز به اندازهي دل انسان نيست. "الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّه" (بحارالانوارج67ص25) به اندازهي دل آدم نيست. آدم وقتي رسيد ميفهمد اين ارزش دل بستن نداشت. لذا مضطرب ميشود. يكي اينكه ميداند، بايد از او جدا شوي، دوم ميفهمد اين آنقدري كه نشان ميداد، نبود. حضرت حق هم از آدم جدا نميشود، هم هرچه ميبيني جلوههاي بالاتري است، پاياني ندارد. اينطور نيست كه به يك جلوه رسيدي بگويي: حضرت حق تمام شد. لذا آنهايي كه به حضرت حق ميرسند دائم غرق در بهجت هستند، و هر لحظه هم بهجت و نشاطشان افزوده ميشود، اگر حجاب عالم ملك برداشته شد، در عالم ملك توانستند جلال و جمال الهي را ببينند، آرام آرام حجاب ملكوت برداشته ميشود و عوالم بعد است. اين مسير، مسير نامتناهي است. لذا انسانهايي كه به خداي متعال دل ميبندند، از او ميگيرند، به او پس ميدهند، دائم با او هستند، بهجتشان، بهجت بيپايان، بدون اضطراب، بدون رنج، بدون غصه فراغ هست. چون ميدانند آنطور نيست كه او متحول باشد و فراغ قطعي باشد. يك خوف ديگري دارند، آن خوف اين است كه مبادا ما راه برويم. بد راه برويم و با بد راه رفتنمان خودمان از محبوبمان جدا شويم. لذا مراقبه ميكنند، آن خوف در انسان احتياط ميآورد. به خلاف خوف جدايي بهار است. هرچه هم احتياط كنيم، آفل است. اين ضعف اوست. اين خوف ناشي از ضعف محبوب است. آن خوف ناشي از ضعف محبوب نيست. نگراني در رفتار خود انسان است كه ما چطور عمل كنيم كه از زيباييها جدا نشويم.
يك تعبيري در دعاي عرفه از سيد الشهدا(ع) نقل شده است، تعبير لطيفي است. "عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَار" من از دگرگوني آثار، رفت و آمد آثار، اينكه پاييز ميرود، بهار ميآيد، شب ميرود، روز ميآيد و امثال اينها. "وَ تَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَار" اينكه اطوار عالم در حال نقل و انتقال هستند، يك امري را يافتند، "أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي" مراد تو از من چيست؟ خدايا چرا اين تحولات را به نشان ميدهي و در معرض ديد من قرار ميدهي. ميدانيد خيلي از تحولات عالم از معرض ديد ما پنهان است، نميبينيم! آنچه ميبينيم خداي متعال براي چه رفت و آمد بهار و پاييز و شب و روز و جواني و پيري را در معرض ديد ما قرار داده است؟ "عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَ تَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي" آنچه تو از من ميخواهي، اين است. "أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْءٍ" ميخواهي خودت را در همه چيز به من معرفي كني، "حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْءٍ" تا اينكه در هيچ چيز نسبت به تو غافل نباشم. نه اينكه نسبت به تو غافل نباشم،"حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْءٍ" در بهار هم با تو باشم. در پاييز هم با تو باشم. در شب هم با تو باشم. در روز هم با تو باشم. در جواني با تو باشم. اين آن چيزي است كه خداي متعال ميخواهد. اينكه خداي متعال خورشيد را وسط آسمان ميبرد و بعد هم پنهانش ميكند، براي اين است كه ما بفهميم اين خورشيد كارهاي نيست و در متن طلوع خورشيد حضرت حق را ببينيم، در غروبش هم حضرت حق را ببينيم. كساني كه به اين مقام ميرسند، نگران پاييز نيستند، نگران اينكه اين صبح، شب ميشود نيستند. مگر چه ميشود؟ صبح ميرود، شب ميآيد. آيهاي ميرود، سفرهاي انداخته ميشود، سفرهاي جمع ميشود. ديديد آدم دل بسته به كسي است، كساني كه حتماً عشق مجازي را تجربه كردند، آدمي كه دل بسته به كسي است سر سفرهي او مينشيند، توجه به سفره انداختن و جمع كردن اوست. كاري ندارد چه چيزي سر سفره ميگذارد و برميدارد. كسي كه با خداست، در بهار سفره انداختن و جمع كردن او برايش لطيف است. از صنع الهي لذت ميبرد كه چطور بهار را جمع ميكند، چطور ميدمد، چطور نفس رحماني جمع ميشود. دوباره پاييز ميآيد، او مشغولش ميكند و دائم غرق در بهجت و ابتهاج است. اين همان احسن الحال است. احسن الحالي كه ما از خداي متعال در اين دعاي تحويل سال ميخواهيم كه خدايا حال ما را متحول كن. همهي تحولات دست تو است. "يا مقلب القلوب و الابصار، يا مدبر الليل و النهار، يا محول الحول و الاحوال" همهي چرخشها در دست توست. يك تحولي در ما ايجاد كن به احسن الحال برسيم. احسن الحال، آن احسن الحال حضور در محضر خداست. آدمهاي اينچنيني هميشه بهار هستند. اصلاً پاييز را نميبينند. همهي عالم برايشان بهار است. همهي عالم براي اينها حضور حضرت حق است. هميشه غرق بهجت هستند. اصلاً نگران هيچ آيندهاي نيستند. حتي نگران مرگ نيستند. ميگويند: اين عالم خدا را ديديم، برويم آن عالم را هم ببينيم.
ادامه دارد...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0