معامله با یک نوجوان!

در ارتفاعات سخت کردستان بودیم که به ما اطلاع دادند شهید محراب آیة الله مدنی (ره) برای بازدید منطقه به محل استقرار ما می آید. هنگام بازدید، رزمنده نوجوانی جلو آمد و با حیایی خاص بعد از سلام و احوال پرسی گفت: الآن 9 روز است که آب پیدا نکرده ایم و نمازهایم را با تیمّم خوانده ام، تکلیف نمازهای من چه می شود؟ شهید مدنی وقتی نگرانی او را دیدند در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، گفتند: حاضری یک معامله با من بکنی؟ آن رزمنده گفت: چه معامله ای؟ شهید مدنی (ره) گفتند: من حاضرم تمام عبادت هایم را به تو بدهم و در عوض تو این 9 روز نمازت را به من بدهی.

[ به نقل از: ماهنامه جانباز، شماره 105 ، گوینده خاطره: آقای علیرضا زوّاره ]


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393
رسم بندگی

مرد فقیری، غلام های عمید خراسانی را دید كه لباسهای بسیار زیبا و پیراهن های دیبا بر تن دارند. رو به آسمان كرد و گفت: «خدایا! بنده پروری را از عمید خراسانی یاد بگیر كه غلام هایش را با لباس زربافت و زیبا می آراید.» از قضا پس از اندك زمانی، بین عمید و یكی از امیرانش، جنگی در گرفت و عمید شكست خورد و فرار كرد. امیر، غلام های عمید را دستگیر كرد و هر چه به آنها وعده و وعید داد و هرچه آنها را شكنجه كرد تا جای گنجینه عمید را به او بگویند نگفتند. وقتی آن مرد فقیر، وفا و همت والای آنها را دید، خودش انصاف داد و گفت: «بندگی را هم باید از بندگان عمید خراسانی یاد گرفت.»

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مكن                   كه خواجه خود روش بنده پروری داند

( الكلام یجر الكلام، ج 1، ص 181)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393
شیوه مبارزه !

هیچ وقت لباس خارجی بر تن نمی کرد. از خیاط می خواست با پارچه های تولید داخل برایش لباس بدوزد. و این روش را مبارزه با استکبار می دانست. آن روزها دکمه در داخل تولید نمی شد، خیاط هم از دکمه استفاده کرده بود. بعد از اینکه لباس را دید، از دکمه های خارجی خوشش نیامد. به همین دلیل به خیاط " یاد داد" تا با قیطان دکمه درست کند وبه لباس بدوزد. نمونه این لباس در کتابخانه ایشان موجود است.

(گنجینه ی شهاب ، شرح حال حضرت آیت الله مرعشی نجفی)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393
من برای بچه ها ارزش قائلم !

  استاد شهید مرتضی مطهری در پاسخ به دانشجویی که از برنامه زندگی ایشان سؤال کرده بود، فرمودند: « وقتم در زندگی تنظیم شده است؛ یکی دو ساعت برای سخنرانی ، وقت مشخّصی برای مطالعه و حتی یکی دو ساعت برای بچه ها که به درسشان برسم و با آنها بازی کنم. بالاخره بچه ها هم حق دارند. من برای بچه ها ارزش قائلم. در موقع مشخّصی که باید با بچه ها باشم ، حتی اگر کار مهمّی داشته باشم ، ترجیح می دهم که آن دو سه ساعت به بچه ها و درس و مشقشان برسم. »

(منبع : نشریه فرهنگ كوثر، تابستان 1382، شماره 58 )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393
یک کلمه کافیست!

روزی به مرحوم آیت الله بهجت(ره)گفتند : کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید، فرمودند : لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی «خدا می بیند»


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393
پرهیز از شتاب زدگی در سخن

روزی لقمان حکیم نزد داوود علیه السلام رفت. در حالی که او به ساختن زره مشغول بود و لقمان تا آن زمان زره ندیده بود. از دیدن آن تعجب کرد و خواست از داوود علیه السلام سؤال کند که چه چیزی می سازد، ولی بهره مندی او از حکمت موجب شد که چیزی نپرسد و منتظر بمانْد ، ساخت زره تمام شد؛ داوود برخاست و آن را بر تن کرد و گفت: زره لباس خوبی برای جنگ است. در این وقت لقمان گفت: سکوت حکمت است و کسی هم که به آن عمل کند، کم است.

 سخن دان پرورده پیر کهن                  بیندیشد، آن گه بگوید سخن

مزن بی تأمل به گفتار دم               نکوگوی، اگر دیرگویی چه غم

(گلستان سعدی)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393
زهد و بی توجهی به دنیا

... پیغمبر که خلیفه الله بود، و همه او را قبول داشتند، وقتی که توی مسجد می نشست نمی شناختندش، کسی که از خارج می آمد، نمی شناخت برای اینکه بالا و پائینی در کار نبوده، آن وقت حتی یک چیزی هم نبوده است که بیندازد زیرش...اگر حصیری بود که بود، و الا روی زمین می نشست، اسلام این است. ما دلمان چنین چیزی می خواهد، البته قدرت نداریم که این را عرضه کنیم، هر چه آدم بخواهد به مبداء خیر نزدیک بشود، باید خودش را نزدیک کند، حالا من نتوانستم مثل مالک اشتر عمل کنم، هر چه بتوانم خودم رابه آن ها نزدیک کنم ... خوب است .

 (امام خمینی ،صحیفه نور جلد8 صفحه190)

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393
شرح حدیث از امام خامنه ای (مدظله العالی )(3)

فی الکافی عن النبی (صلی ا...علیه و آله ) : فی خطبة أَلَا أُخْبِرُكُمْ بِخَیْرِ خَلَائِقِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ؟ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَالْإِحْسَانُ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَیْكَ وَإِعْطَاءُ مَنْ حَرَمَك‏ (الشافی ص 522 ) ظاهراً مراد از اخلاق دنیا و آخرت، اخلاقی است که هم اثر نیکوی آن در زندگی دنیا ظاهر می شود و هم در آخرت. یعنی علاوه بر تاثیرات اخروی ، در دنیا نیز دارای آثا ر مفید و پسندیده ای برای صاحبش است: -1 اگر کسی به شخص شما ظلم کرد، او را عفو کنید. این ظالم طبعاً آن ظالمی نیست که به دیگران، یا به ملّتی ظلم می کند... مراد، عفو از ظلم شخصی است. -2 آن کسی که صله شما بر او واجب است و صله او بر شما واجب است ، او قطع رابطه کرد ، مثل ارحام و خویشاوندی که ارتباط با او واجب است یا دوستی که ارتباط با او مستحسن است ، اگر او این ارتباط را قطع کرد شما وصل کنید. -3 کسی به شما بدی کرد ، شما به او احسان کنید. گاهی شخصی به انسان یک بدی می کند، مثلاً بایستی از شما تجلیل کند نمی کند. یا ... این بدی کردن است. شما به این انسان احسان کنید! مثل خود او رفتار نکنید! -4 کسی که شما را از عطاء خود محروم کرده شما به او اعطا کنید! فرض کنید مالی، امکانی در اختیار او بود که به افرادی می داد، شما هم یکی از مستحقّین آن اکرام بودید، شما را به حساب نیاورد، شما اگر صاحب آن انعام و اکرام شدید، او را محروم نکنید.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393
بیایید بدرقه اش کنیم ؟!

توی اردوگاه تکریت 17، یک سرگرد عراقی به نام حسن بود که بچه‌ها را خیلی اذیت می‌کرد. وقتی به اسرا خبر رسید که مأموریت این سرگرد عراقی تمام شده، همه خوشحال شدند. یکی از اسرا گفت: «یا امشب باید جشن بگیریم یا اینکه دسته جمعی نماز شکر بخوانیم». صبح که شد حسن ساک به دست از اتاق بیرون آمد. بچه‌ها نگاهش می‌کردند. یک دفعه حاج‌آقا ابو ترابی آمد داخل جمع اسرا و گفت: «بیاید بدرقه اش کنیم». خیلی ناراحت شدیم اما نمی‌خواستیم روی حرف حاج‌آقا حرفی بزنیم. با اکراه دنبالش رفتیم ... حاج‌آقا با خوشرویی، جملاتی به عربی گفت. اشک در چشمان افسر جمع شده بود. نمی‌خواست ما بفهمیم. دستی به چشمش کشید. دم در که رسیدیم برگشت و نگاهی به بچه‌ها کرد. مخصوصاً به حاج آقا و ناخواسته دانه‌‌های اشک از چشمانش سرازیر شد. بهمان گفت: «شرمنده‌ام کردید». و بعد خداحافظی کرد و رفت. چند روز که گذشت، ارشد اردوگاه با چند کیسه شکر آمد و پیغامی آورد. گفت: «این‌ها را حسن برایتان آورده. گفت به شما بگویم این کیسه‌ها برای شماست. فقط مرا ببخشید».

[ روایتگر خاطره : آزاده سرافراز ، سعید اسماعیلی ، پایگاه اطلاع رسانی پیام‌آزادگان ]


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393
تهذّب و خود ساختگی

شاه صفوي را دو مشاور و عالم خردمند به نام های ، شيخ بهايي (ره) و سيد ميرداماد (ره) بود. روزي از روزها، شاه با این دو عالم ، سوار بر اسب از شهر خارج شدند. مرحوم شيخ بهايي چنان با سرعت حركت مي‌نمود كه بر سيد سبقت گرفت، سلطان در اين ميان خواست تا هر دو عالم را بيازمايد. جلو آمد تا به شيخ بهايي رسيد رو به شیخ کرد و چنين گفت: شما خالي از هر گونه تكبّريد، دليلش اين است كه اسب خود را تاخته و همچون دیگر مردمان راه می روید، لكن چون سيد تكبّر دارد حتي در بيابان هم با تكبّر راه مي‌رود؛ و ملاحظه حال دیگران را نمی کند. شيخ پاسخ داد: مطلب چنين نيست كه شاه تصور كرده بلكه قضيه از اين قرار است كه سيّد در راه رفتن سعی مي‌كند باوقار باشد و من از اسب سيّد در حيرتم كه چگونه پاهايش به زمين فرو نمی ‌رود با آن همه كوه علمی كه بر دوش دارد!؟ شاه قدري از سرعت خود كاسته تا به سيد میرداماد رسيد، به او چنين گفت: راه رفتن شما چون يك عالم بزرگوار است، لكن راه رفتن شيخ مانند يك انسان سبك سر است كه در راه رفتن رعايت وقار و آرامش را نمي‌كند. سيّد در جواب فرمود: مسئله اين چنين نيست، زيرا اين طرز راه رفتن دليلش سبك سري نيست و من تعجب از اسب شيخ مي‌كنم كه چگونه با سرعت مي‌رود شايد علتش از شوق اين است كه چنين انساني را بر پشت خود دارد، انساني كه داراي علم و ايمان است. شاه از اسب خود پياده شد و سجده شكر به جاي آورد، كه يك چنين عالمانی مهذّّب با صفا و صميمی بهره مند است .

(منبع : تلخیصی از کتاب يكصد داستان خواندني، نوشته محمد حسينی شيرازی)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : جمعه 27 تير 1393