شما اگر جایی آتش باشه بنزین داخلش می ریزید ؟!

سوار تاکسی که شد از راننده خواست که نوارش را خاموش کند. راننده که جوان خوش چهره ای بود گفت: (بابا بی خیال! ما جوانیم، بزارید آزاد باشیم) محمود گفت : شما اگر جایی آتش باشه بنزین داخلش می ریزید؟! پسر جوان که از سوال تعجب کرده بود، گفت : «نه ! این طوری که آتش شعله ور می شه» محمود گفت: «خوب، شما جوانید و آتش شهوت درونتون شعله وره، دیگه نباید با این چیزا بیشترش کنید، ممکنه به جایی برسه که دیگه نتونید جلوش را بگیرید و دین و دنیاتون را از دست بدید !... »

خاطره ای از شهید محمود سعیدی نسب یکی از فرماندهان گردان حضرت ابوالفضل(ع) لشکر41 ثارالله وبلاگ قرآن بهار دلها

 



:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : سه شنبه 4 شهريور 1393
بطونُهُم آلِهَتُم!

حدیث داریم که در دوره آخرالزمان، «بطونُهُم آلِهَتُم»: شکم مردم، خدایشان می شود. فقط فکر و ذکرش این است که ناهار چه بخوریم؟ شام چه بخوریم؟ مگر ما می دانیم که تا شب زنده ایم که بگوییم چه بخوریم؟ حضرت لقمان(علیه السلام) به پسر خود فرمود: "پسر من! درصبح، حدیث شب مکن، نگو امشب... چه می دانی که تا شب زنده ای یا نه؟" تو چه می دانی فردا اسمت در کدام دفتر است؟ شاید فردا اسمت در دفتر بهشت زهرا(سلام الله علیها) ثبت شود. خیلی ها الان سالم و زنده هستند، اما فردا اسمشان در دفتر بهشت زهرا (سلام الله علیها) است.

(آیت ا... مجتهدی تهرانی – ره)



:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : سه شنبه 4 شهريور 1393
شیخنا در فکر خود باش!

ملّا محمدتقی مجلسی می گوید: شش ماه قبل از مرگ شیخ بهایی، به همراه او برای زیارت قبر بابا ركن الدین به قبرستان تخت فولاد رفتیم. در كنار قبر بودیم كه شیخ بهایی صدایی از قبر شنید كه: «شیخنا در فكر خود باش!» او به ما نگاه كرد و گفت این صدا را شنیدید؟ گفتیم: نه. شروع به گریه كرد و متوجّه مرگ و آخرت گردید. پس از اصرار زیادی كه به او كردیم تا ما را از آنچه شنیده است خبر دهد، فرمود: خبر شدم كه خود را برای مرگ آماده كنم. شش ماه پس از این خبر، ایشان فوت كرد و من به همراه پنجاه هزار نفر دیگر بر او نماز گذاردیم.

[ سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 114 ]



:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : سه شنبه 4 شهريور 1393
توجه!مراقبه!

در لحظات آخر عمر شریف علامه طباطبایى (قدس سره ) یکى از شاگردان خصوصى علامه مى گوید از ایشان پرسیدم چه کنم در نماز به یاد خدا باشم و حضور قلب داشته باشم ؟ براى شنیدن بیانات استاد، گوشم را نزدیک دهانش بردم ، چند بار فرمود: توجه ، مراقبه ، توجه ، مراقبه به یاد خدا باش و خدا را فراموش نکن.

[ جرعه هاى حیاتبخش ، ص 351 - 350 ]



:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : سه شنبه 4 شهريور 1393
خشوع منافقانه

من مواعظ النبي (ص): إِيّاكُمْ وَ تَخَشُّعَ النِّفاقِ وَ هُوَ اَنْ يُرَى الْجَسَدُ خاشِعاً وَ الْقَلْبُ لَيْسَ بِخاشِعٍ . (تحف العقول صفحه 60)

يعنی «از خشوع نمايى منافقانه بپرهيزيد وآن اين است كه اندام خاشع ديده شوند ولى قلب خاشع نباشد.»

مراد از خشوع در اين حديث، خشوع در مقابل خداوند است در حال نماز و دعاء و ذكر، اگر انسان طورى باشد كه وقتى كسى به او نگاه مى‏كند خشوع را در او احساس كرده و توّهم مى‏كند كه داراى قلب خاضعى است، اما در باطن هيچ خبرى نباشد، خشوع منافقانه است. از دعائى كه در صحيفه ثانيه سجاديه به اين مضمون نقل شده كه «اللهم ارزقني عقلاً كاملاً و... و لبّاً راجحاً» استفاده مى‏شود كه انسان لبّى دارد و قشرى، قشر او همين ظاهر و لُبّ او باطن وى مى‏باشد و اگر قشر ما راجح و خاشع و ذاكر باشد و لُبّ ما غافل و غرق در ماديات باشد بسيار مذموم است. پروردگارا به ما لبّ راجح روزى گردان.

شرح حدیث از مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی) - جلسه سى و سوم ‏ 27/ 10/ 78



:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : سه شنبه 4 شهريور 1393
کوچک شمردن آفات و مصائب زبان

  دخترم ! آفات زياد بر سر راه است . هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد كه هر يك حجابى است كه اگر از آن ها نگذريم به اوّل قدم سلوك الى الله نرسيديم . من كه خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه شيطان است به بعضی از آفات اين عضو كوچك و اين زبان ... ، كه ملعبه شيطان و آلت دست اوست اشاره مى كنم . از اين دشمن بزرگ انسانيّت و معنويّت غافل مشو، گاهى كه در جلسات انس با دوستان هستى خطاهاى بزرگ اين عضو كوچك را آنقدر كه مى توانى شمارش كن و ببين با يك ساعت عمر تو كه بايد صرف جلب رضاى دوست شود چه مى كند و چه مصيبتها به بار مى آورد كه يكى از آنها غيبت برادران و خواهران است ، ببين با آبروى چه اشخاصى بازى مى كنى و چه اسرارى را از مسلمانان روى دايره مى ريزى و چه حيثيّاتى را خدشه دار مى كنى و چه شخصيّتهائى را مى شكنى ؟ در عين حال آنرا كوچك مى شمارى و اين كوچك شمردن از حيله هاى ابليس است كه خداوند به لطف خود ما را همگى از آن مصون دارد.

( برداشتی از صحیفه امام، ج 18، صص 442 الی 458)

 



:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : سه شنبه 4 شهريور 1393
فتنه‌گری‌ها و تهدیدهای دشمنان تازگی ندارد

حجت‌الاسلام والمسلمین علی سعیدی در جمع خانواده‌های شهدای طلبه و روحانی شهرستان شاهرود که با حضور مسئولان استانی و شهرستانی و خانواده معظم شهدا و عموم مردم شهیدپرور در مصلای نماز جمعه شاهرود برگزار شد، در سخنانی با گرامیداشت یاد و خاطره شهدی طلبه و روحانی با اشاره به سالروز شهادت شهیدان رجایی و باهنر و آغاز هفته دولت گفت: شهیدان رجایی و باهنر مردمی بودند و با اخلاص و عمل صادقانه رفتار کردند و در دل مردم برای همیشه جای دارند و دولت‌مردان ما نیز باید این ویژگی‌های مهم را در خود نهادینه کنند.



:: برچسب‌ها: اخبار ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : یک شنبه 2 شهريور 1393
لحظه‏ هاى آخر

شب عمليات والفجر هشت بود. قاسم قلم به دست مى‏گيرد و نامه‏اى براى دوستش مى‏نويسد. نگاه مى‏كنم تا ببينم او چه مى‏نويسد. ديدم مى‏نويسد: «در حالى اين نامه را مى‏نويسم كه دل از تمامى دنيا شسته و آماده براى پيكارى كه خداوند سرنوشت آن را معلوم مى‏كند، هستم. اميدى به بازگشت ندارم. گويا كسى در گوشم چنين زمزمه مى‏كند كه لحظه‏هاى آخر زندگانى‏ات فرا رسيده و خداوند خواهان آن است كه با پاره تن گشتنت، تو را از پليدي ها و چركين بودن گناه برهاند.» آرى، چه خوش در سحرگاه عمليات والفجر هشت، با عشق وصال دوست، به خيل شهيدان حق پيوست.

[ منبع : کتاب وداع لاله ها، فصل سوم وداع با دوستان ]

 



:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393
بنده است یا آزاد ؟!

روزي حضرت كاظم عليه السلام از در خانه (بشر حافي ) در بغداد مي گذشت كه صداي ساز و آواز و رقص را از آن خانه شنيد . ناگاه كنيزي از آن خانه بيرون آمد و در دستش خاكروبه بود و بر كنار در خانه ريخت . امام فرمود : اي كنيز صاحب اين خانه آزاد است يا بنده ؟ عرض كرد : آزاد است . فرمود : راست گفتي اگر بنده بود از مولاي خود مي ترسيد . كنيز چون برگشت (بشر حافي ) بر سر سفره شراب بود و پرسيد : چرا دير آمدي ؟ كنيز جريان ملاقات را با امام نقل كرد . بشر حافي با پاي برهنه بيرون دويد و خدمت آن حضرت رسيد و عذر خواست و اظهار شرمندگي نمود و از كار خود توبه كرد .و ازآن روز به بعد بشر پا برهنه می گشت ، مردم می پرسیدند توچرا این گونه می گردی ؟ وبشر جواب داد: آخر من موقع دیدار یارم پا برهنه بودم این گونه می گردم تا همیشه به یاد آن روز باشم. جامع السعادات ، 2/235

[ منبع : جامع السعادات ، 2/235]

 



:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393
این غذا خوردن نداشت!

به خاطر دارم كه در معیت جناب شیخ جعفر مجتهدی –ره ، ناهار را میهمان یكی از دوستان بودیم. صاحب خانه بر خلاف قولی كه داده بود سفره نسبتاً رنگینی را تدارك دیده و سرگرم كشیدن غذا بود. جناب مجتهدی كه در كنار سفره نشسته بودند غذا صرف نمی‌كردند ولی چشم از سفره هم بر نمی‌داشتند! اصرار صاحب خانه به ایشان برای صرف غذا سودی نداشت و می‌فرمودند: شما راحت باشید! من چندان میلی به غذا ندارم. دوستان می‌دانستند كه باید به ایشان اصرار نكنند و راحت شان بگذارند، شاید صاحب خانه تصور می‌كرد كه جناب مجتهدی نوع غذا را نپسندیده‌اند واز آن خوش‌شان نمی‌آید! به هر حال سفره بر چیده شد و تمامی دوستان به دنبال یافتن پاسخی برای این سئوال بودند كه: چرا ایشان گرسنه از سر سفره برخاستند و حتی لقمه‌ای از غذا تناول نكردند؟! فردای آن روز به خدمت شان شرفیاب شدم. تنی چند از دوستان نیز حضور داشتند. مرحوم مصطفوی از ایشان پرسید: دیروز ظهر، چرا غذا میل نفرمودید؟! گفتند: آقاجان! من در آن سفره غیر از خون نمی‌دیدم! این غذا از پول نزول تهیه شده بود و خوردن نداشت! ( بعداً معلوم شد که صاحب خانه برای تهیه غذا از یک شخص بازاری پول قرض گرفته بود که آن شخص ربا خوار بوده است.)

[ منبع : کتاب لاله ای از ملکوت به نقل از استاد محمد علی مجاهدی ]



:: برچسب‌ها: روایت , داستان , حدیث , اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393